یار پسندید مرا
چهارشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۳، ۰۷:۳۴ ب.ظ
غزلی از سایه
مژده بده ، مژده بده ، یار پسندید مرا
سایه ی تو گشتم و او برد به خورشید مرا
جان دل و دیده منم ، گریه ی خندیده منم
یار پسندیده منم ، یار پسندید مرا
کعبه منم ، قبله منم ، سوی من آرید نماز
کان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا
پرتو دیدار خوشش تافته در دیده ی من
آینه در آینه شد ، دیدمش ودید مرا
آینه خورشید شود پیش رخ روشن او
تاب نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا
گوهر گم بوده نگر تافته بر فرق ملک
گوهری خوب نظر آمد و سنجید مرا
نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند
رشک سلیمان نگر و غیرت جمشید مرا
هر سحر از کاخ کرم چون که فرو می نگرم
بانگ لک الحمد رسد از مه و ناهید مرا
چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او
باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا
مژده بده ، مژده بده ، یار پسندید مرا
سایه ی تو گشتم و او برد به خورشید مرا
جان دل و دیده منم ، گریه ی خندیده منم
یار پسندیده منم ، یار پسندید مرا
کعبه منم ، قبله منم ، سوی من آرید نماز
کان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا
پرتو دیدار خوشش تافته در دیده ی من
آینه در آینه شد ، دیدمش ودید مرا
آینه خورشید شود پیش رخ روشن او
تاب نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا
گوهر گم بوده نگر تافته بر فرق ملک
گوهری خوب نظر آمد و سنجید مرا
نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند
رشک سلیمان نگر و غیرت جمشید مرا
هر سحر از کاخ کرم چون که فرو می نگرم
بانگ لک الحمد رسد از مه و ناهید مرا
چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او
باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا
۹۳/۱۰/۱۷
سفر به سرمه به صحرا، ختن ختن هیجانم
خروش خشم دو دریا، گریخت از ضربانم
مقام عشق به غار و مکان عشق به پستو
سفر به منزل آخر، سفر به پلک پرستو
صدای چهچهه سودای ِ بال سیل پَری شد
درخت نعره زد و از صدای خود سپری شد
درخت شِرشِره بسته به شمعدان شکوفه
و خاک، سبزه به دندان گرفتهبان ِ شکوفه
به سینهریزی الماس ، دُور گردن قرآن
قسم به سیره ی یاسین، قسم به سوره ی رحمن
دلم به رسم ادب نه، دلم به شرط شهادت
دوباره نذر جنون شد الی لقاء قیامت
به هفتههای هوایی بگو بهانه گرفتم
که هفت مرتبه این تیر را نشانه گرفتم
که هفت رکعتْ مغربْ اشاعه میدهد او را
که هفت بابِ بهشتی به چشم مینهد او را
که هفتسین ِ بهاران گرفته رنگ عبایش
که هفت پیکر، جامی گرفتهاند برایش
عبای سبزه در ابریق مَرغزار مبارک
قدم به منبر شاهانه ی بهار مبارک
رکابِ هجرت خورشید، سمت صبح فروزان
حریم امن الهیست غار ثُور، هنوز آن ـ
دو بال گرم کبوتر به عنکبوت تنیده
حصار محکمی از این دو تار سُست کشیده
به سینهریزی الماس ، دور گردن قرآن
قسم به سیره ی یاسین، قسم به سوره ی رحمن
هلال ماه مبارک ... نماز فطر فلسطین ...
قسم به تین و زیتون، قسم به تون و زیتین
چهل ز چلّه برآمد، گل از گلاب شمارا
بگو به ساقی باقی که این شراب شما را
حرا حرارت ما شد بساط عشق مهیّا
و مَهلاً اِقراءُ اِقراءْ، و اِقراءْ اِقراءُ مَهلا
نگار من که به مکتب نرفته چلّه ی صد شد
نود زبانه اوستا در این کرانه رَصَد شد
صفا به سعی خودش راه برد بر عرفاتش
مِنا دو مروه ی دلدادگی شد از اثراتش
ببین که ماه فرو مانده از جمال محمّد
و هیچ سرو نروید به اعتدال محمّد
هزار سعدی اگر عاشقی کنند و جوانی
بگو که عشق محمّد بس است و آل محمّد
دوازده حجرالاسود است چشم سیاهش
هزار شمسه ی شمسیست روی دختر ماهش
چقدر سوره ی قرمز در این انار رسیده
هزار لب، صد و بیست و چهار بار رسیده
منم که پای خودم را به پای دار کشیدم
منم که سرمه به چشمان انتظار کشیدم
نه مشرکی که بتش را هزار بار بخواند
نه دختری که بخواهد هنوز زنده بماند
اگرچه حاجت، بی حجّ و بیبهانه روا شد
چهار رکعت انگور، در نماز بهپا شد
عطش به چهچهه آمد از آن ادامه ی انگور
چهار رکعتِ واجب در این اقامه ی انگور
اذان بگو که به مستی وضو گرفت شرابم
بخوان اقامه ی می را ! بنوش ! مست وخرابم
اذان بگو که شراب دلم به جوش درآمد
بگو اقامه ی گلبانگ مِی به نوش درآمد
پیالهگاه نگاهت ... بریز و مستترم کن
به نام نامی آتش، وطنپرستترم کن
وطن دلیست پر از تو، پر از تجلّی سرمد
فروغ آتش دل چیست جز ولای محمّد
هوای چشم تو ما را به صلح و جنگ کشیده
و مهر ِ روی تو خورشید را پلنگ کشیده
بیا که وزن سماعم هوایی نفست شد
بهل که دف هوسش سر به ضرب لنگ کشیده
به کشتگان بلا کشتی شراب بنوشان
که موج، دست به پیشانی نهنگ کشیده
جنون بریز در احوال سرکشان طریقت
که کار سوره ی باران به وحی سنگ کشیده
عروج کن در افلاک ماسِوای رسولان
قدم بنه بر چشمان لولیان غزلخوان
حروف دل را ترتیل کن به ابجد مستی
برآور از بغلت دست دین بادهپرستی
تو آمدی که بنوشند راهبان نفست را
دلیل دیرنشینان کنند کار و کست را
تو آمدی که علاج و سراج بادیه باشی
برای خون گران ِ مقرّبان دیه باشی
تو آمدی که جهان در ضلال یأس نمیرد
و هیچکس کامی جز به نام عشق نگیرد
سپاه ابرهه تعجیل کرده قبل ابابیل
بگو ببارد باران، بگو ببارد سجّیل
به نخلهای مسلمان بگو جوانه بریزند
برای رشته ی تسبیح، دام و دانه بریزند
اگرچه پای خودم را به پای دار کشیدم
اگرچه سرمه به چشمان انتظار کشیدم
چقدر کوه اُحُد باشم و چقدر بسوزم
چقدر جامه برای نفاق شهر بدوزم
بگو به شرح فراق تو سینهسینه بگریم
پر از بقیع ببارم، پر از مدینه بگریم
الا به گرد صدایت پیالههای حرایی
« الا مسافر صحرا خدا کند که بیایی »