هو

معارف

هو

معارف

هو

پربیننده ترین مطالب

  • ۱۲ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۳۱ توکل

آخرین نظرات

یادی از علامه مصطفوی

سه شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۳، ۰۹:۰۱ ب.ظ
یادی از علامه مصطفوی به بیان استاد سید هادی خسرو شاهی :
به‌ مجلس‌ ترحیم‌ ایشان‌(علامه مصطفوی) که‌ در مسجد «الغدیر» بود، رفتم. دوستان‌ خوب‌ قدیمی‌ همه‌ حضور داشتند و سیدنا الجلیل‌ آقای‌ فاطمی‌نیا به‌ «منبر» رفت‌ و طبق‌ معمول، از عرفان‌ و اخلاق‌ و حق‌ و معنویت‌ سخن‌راند و درضمن‌ اشاره‌ به‌ شخصیتی‌ ناشناخته‌ نمود که‌ به‌ ظاهر در مدرسه‌ فیضیه‌ «کتاب‌ پهن» می‌کرد می فروخت و در واقع‌ یکی‌ از اوتا دو اولیاءالله‌ بود، اشاره‌ کرد که‌ توانست‌ «مجتهدی‌ عالم‌ و جوان‌ را از جر و بحث‌ حوزوی‌ به‌ عالم‌ عرفان‌ معنوی‌ سوق‌ دهد!» پس‌ از پایان‌ سخنرانی‌ آقای‌ فاطمی‌نیا ـ حفظ ‌الله‌ ـ به‌ ایشان‌ گفتم: «آیا می‌دانید که‌ آن‌ مجتهد پرشر و شور جوان‌ حوزه، اخوی‌ بنده‌ مرحوم‌ آیت‌الله‌ حاج‌ سید احمد خسروشاهی‌ بود؟» گفتند: «بلی، می‌دانستم، ولی‌ در این‌ مجلس‌ نخواستم‌ به‌ این‌ امر تصریح‌ کنم!» ...
داستان‌ شیخ ‌رضا کتابفروش‌ مدرسه‌ فیضیه‌ قم‌ را من‌ پس‌ از اصرار فراوان‌ و با التزام‌ شرعی‌ به‌ عدم نقل‌ آن‌ در زمان‌ حیات‌ ایشان. از مرحوم‌ اخوی‌ همان‌ طور شنیده‌ بودم‌ که‌ آقای‌ فاطمی‌نیا به‌ آن‌ اشاره‌ کردند و آن‌ داستان‌ چنین‌ است:...
مرحوم‌ «آقاسیداحمد» یکی‌ از طلبه‌های‌ فاضل‌ و جوان‌ حوزه‌ علمیه‌ قیم‌ ویکی‌ از مستشکلین‌ عمده‌ درس‌ مرحوم‌ حاج‌ شیخ‌ عبدالکریم‌ حائری‌ بود.ایشان‌ به‌ من‌ گفت: من‌ کارم‌ درس‌ و بحث‌ و چون‌ و چرا و جنجال‌ علمی‌ بود در درون‌ خود و برخود می‌بالیدم‌ که‌ از فضلای‌ نامدار حوزه‌ شده‌ام‌ و مستشکل‌ درس‌ حاج‌ شیخ‌ هستم! و از این روی‌ خیلی‌ به‌ مسائل‌ روحی‌ و معنوی‌ رایج‌ و دارج‌ نمی‌پرداختم‌ و حتی‌ در تشرف‌ به‌ زیارت‌ حرم‌ حضرت‌ معصومه‌ گاهی‌ «تکاهل» داشتم‌ و یا مرتب‌ به‌ زیارت‌ نمی‌رفتم!
در آن‌ دوران، تابستان‌ که‌ هوا گرم‌ می‌شد، طلاب‌ هرکدام‌ به‌ جایی‌ می‌رفتند و من‌ عادتاً به‌ مشهد مقدس‌ می‌رفتم‌ و در حجره‌ طلاب‌ آشنا، یکی‌ دو ماهی‌ می‌ماندم‌ و برمی‌گشتم.. آن‌ سال‌ هم‌ تابستان‌ عازم‌ مشهد شدم‌ و در صحن‌ مطهر که‌ مدرسه‌ای‌ برای‌ طلاب‌ وجود داشت، دنبال‌ دوست‌ و آشنایی‌ بودم‌ که‌ رحل‌ اقامت‌ افکنم! چشمم‌ به‌ آقا میرزا حسن‌ مصطفوی‌ از رفقا و همدرس‌های‌ قم‌ افتاد که‌ در حجره‌ای‌ نشسته‌ بود، خوشحال‌ شدم‌ و ایشان‌ هم‌ با حسن‌ اخلاقی‌ که‌ داشت، مرا دعوت‌ کرد که‌ میهمان‌ ایشان‌ باشم.
وارد حجره‌ که‌ شدم، «شیخ‌ جلمبری» ! را دیدم‌ که‌ معروف‌ به‌ «شیخ‌ رضا» بود و در مدرسه‌ فیضیه‌ «کتاب‌ پهن» می‌کرد و البته‌ کاری‌ به‌ کار کسی‌ نداشت‌ و مرد بی‌آزار و ساکتی‌ بود.سیداحمد فاضل‌ و مستشکل‌ حوزه‌ درس‌ حاج‌ شیخ، با غروری‌ که‌ از یاد گرفتن‌ علومی‌ چند بر او عارض‌ شده‌ بود، اعتنایی‌ به‌ شیخ‌ نکرد و به‌ همان‌ سلام‌ و احوالپرسی‌ عادی، اکتفا نمود.آقا میرزاحسن‌ مصطفوی‌ برای‌ خرید میوه‌ یا چیزی، از حجره‌ بیرون‌ رفت‌ و من‌ ماندم‌ و آقای‌ شیخ‌ رضا.
تنهایی‌ وادارام‌ کرد که‌ دو سه‌ کلمه‌ حرف‌ بزنم‌ و «فرعی» را مطرح‌ کنم‌ تا آقای‌ شیخ‌ رضا را هم‌ امتحان‌ کرده‌ باشم‌ و او هم‌ بداند که‌ ما چقدر «ملائیم» ! آقای‌ شیخ‌ رضا با لطافت‌ خاصی‌ ضمن‌ لبخند گفت: «سیداحمدآقا ،علوم‌ که‌ همه‌اش‌ علوم‌ رسمی‌ نیست. در دنیا علومی‌ هست‌ که‌ خواندنی‌ نیست، بلکه‌ یافتنی‌ است.» این‌ را گفت‌ و ساکت‌ شد. من‌ پرسیدم: «مثلاً چه‌ نوع‌ علومی؟» گفت: «مثلا اینکه‌ آدم‌ بفهمد که‌ سید احمد برای‌ چه‌ به‌ مشهد آمده‌ است؟!» اخوی‌ می‌گفت: من‌ تکانی‌ خوردم‌ و پرسیدم: «قبلاً بفرمایید که‌ من‌ برای‌ چه‌ به‌ مشهد آمده‌ام؟» شیخ‌ رضا گفت: «شما برای‌ اجابت‌ دو حاجت‌ به‌ مشهد مشرف‌ شده‌اید تا در حرم‌ حضرت‌ رضا علیه‌السلام‌ آن‌ دو حاجت‌ را از خداوند بخواهید که‌ اجابت‌ کنند.» و سپس‌ هر دو حاجت‌ مرا که‌ هرگز در «قم» هم‌ به‌ کسی‌ نگفته‌ بودم، ذکر کرد! و بعد گفت: «اما متاسفانه‌ شما آن‌ دو حاجت‌ را به‌ دست‌ نمی‌آورید، مگر آنکه‌ رضایت‌ حضرت‌ معصومه‌ را که‌ میهمان‌ او هستید و گاهی‌ ماهی‌ یک‌ بار هم‌ به‌ زیارتش‌ نمی‌روید، به‌ دست‌ بیاورید.»شگفت‌ زده‌ شده‌ بودم. خود را جمع‌ و جور کردم‌ و مودبانه‌ از او راه‌ خلاص‌ خواستم‌ که‌ در این‌ هنگام‌ «میرزاحسن» با مقداری‌ انگور و خربزه‌ وارد حجره‌ شد و شیخ‌ هم‌ ساکت‌ گردید! ولی‌ من‌ دیگر آن‌ «سیداحمد» قبلی‌ نبودم، مرید «شیخ‌کتاب‌ پهن‌ کن» مدرسه‌ فیضیه‌ شدم‌ و از او که‌ به‌ قم‌ می‌آمد، درسها آموختم‌ که‌ خواندنی‌ نبود و یافتنی‌ بود!...
این‌ خلاصه‌ داستانی‌ بود که‌ مرحوم‌ اخوی‌ نقل‌ کردند؛ ولی‌ در «قم» از مرحوم‌ آیت‌الله سیدحسین‌ قاضی‌ طباطبائی‌ (پسر عموی‌ علامه‌ طباطبائی) داستان‌ را پرسیدم‌ و ایشان‌ توضیح‌ دادند که: «آقا سید احمد آقا پس‌ از مراجعت‌ از مشهد، دیگر آن‌ جنب‌ و جوش‌ و جر و بحث‌ و جنجال‌ را در درس‌ حاج‌ شیخ‌ نداشت‌ و بیشتر گوش‌ فرا می‌داد و اغلب‌ شبها به‌ حرم‌ مشرف‌ می‌شد...» و افزود: «تفصیل‌ امر را «میرزا حسن» مصطفوی‌ بهتر می‌دانند!»چند سال‌ بعد، در خیابان‌ صفائیه، در کوچه‌ باریکی، سراغ‌ «میرزا حسن» مصطفوی‌ که‌ اکنون‌ مقیم‌ قم‌ شده‌ بود و مشغول‌ تألیف‌ تفسیر قرآن‌ کریم‌ بود، رفتم. مشکلی‌ در پاها داشت‌ و نمی‌توانست‌ تحرک‌ زیادی‌ داشته‌ باشد. قصه‌ اخوی‌ و شیخ‌ رضا را پرسیدم‌ .آنچه‌ به‌ یادشان‌ مانده‌ بود ـ از جمله‌ حضور اخوی‌ در حجره‌ ایشان‌ در مشهد و حضور آقا شیخ‌رضا در آن‌ هنگام‌ و...توضیح‌ دادند و افزودند که‌: « البته‌ شیخ‌ رضا مرد خدا بود،و هرگز هم‌ با شغلی‌ که‌ برای‌ امرار معاش‌ خود داشت‌ (پهن‌ کردن‌ کتاب‌ در مدرسه‌ فیضیه‌ و در صحن‌ حرم‌ امام‌ رضا علیه‌السلام‌ در مشهد) کسی‌ باور نمی‌کرد که‌ او اهل‌ معنی‌ باشد، و البته‌ خود شیخ‌ رضا هم‌ تمایلی‌ به‌ بیان‌ امر نداشت‌ و ماجرای‌ اخوی‌ شما هم‌ یک‌ امر اتفاقی‌ بود.» و بعد افزود که: «البته‌ سیداحمد آقاکمی‌ در مورد آقا شیخ‌ رضا دچار غلو شد و به‌ هرحال‌ دیدار آن‌ دو در حجره‌ ما در مشهد، سید احمدآقا را متحول‌ کرد.» سید احمدآقا تا آخر عمر، در دوران‌ بیماری‌ سخت‌ خود هم‌ هرگز نوافل‌ و تهجد را ترک‌ نکرد.... البته‌ این‌ داستان‌ را این‌ جانب‌ سالیانی‌ پیش‌ از اخوی‌ و آقاسید حسین‌ قاضی‌ و آقامیرزا حسن‌ مصطفوی‌ شنیده‌ بودم‌ آقای‌ فاطمی‌نیا هم‌ آن‌ را در منبر مسجد الغدیر بیان‌ داشت‌ و نکته‌ای‌ که‌ در اینجا باید به‌ آ ن‌ اشاره‌ کنیم، این‌ است‌ که‌ برای‌ طلبه‌ جوان‌ روشنفکر و حساس‌ و شکاکی‌ مثل‌ حقیر، در آن‌ دورانها باور کردن‌ این‌ قبیل‌ مسائل کمی‌ مشکل‌ بود! به‌ همین‌ دلیل‌ روزی‌ سراغ‌ «پیر میکده» در قم‌ رفتم‌ و موضوع‌ را به‌ اجمال‌ بدون‌ ذکر نام‌ اخوی، با ایشان‌ درمیان‌ گذاشتم‌ و ایشان‌ جملاتی‌ فرمود که‌ کلیات‌ و مضمون‌ آن‌ چنین‌ بود: «انسان‌ نباید چیزی‌ را که‌ نمی‌داند، انکار کند. شما تسبیح‌ موجودات‌ را که‌ قرآن‌ به‌ آن‌ تصریح‌ دارد، می‌بینید یا می‌شنوید؟ این‌ تسبیح‌ واقعی‌ حجر و شجر و همه‌ موجودات، حقیقت‌ است؛ ولی‌ ما نمی‌بینیم؛ چون‌ خود در حجاب‌ هستیم‌ و نمی‌توانیم‌ این‌ قبیل‌ امور را ادراک‌ کنیم، بعضی‌ از مفسران‌ آمده‌اند و تسبیح‌ موجودات‌ عالم‌ را «تکوینی» دانسته‌اند، در حالی‌ که‌ مفهوم‌ و منطوق‌ آیه‌ شریفه‌ وان‌ من‌ شیئی‌ الا ویسبح‌ بحمده این‌ را نمی‌گوید، بلکه‌ سخن‌ از تسبیح‌ واقعی‌ است‌ و انسان‌ بعضی‌ چیزها را که‌ درک‌ نمی‌کند، خیال‌ می‌کند افسانه‌ است، در حالی‌ که‌ این‌ طور نیست‌ و به‌ هرحال‌ بزرگان‌ گفته‌اند اگر چیزی‌ را متوجه‌ نشدید، قدره فی‌ بقعه‌الامکان!» این‌ پاسخ‌ امام‌ که‌ البته‌ بعدها به‌ تفصیل‌ در بیانات‌ تفسیری‌ و مباحث‌ فلسفی‌ ایشان‌ توضیح‌ لازم‌ داده‌ شده‌ است، مرا وادار کرد که‌ وارد «معقولات» نشوم‌‌‌‌ درگذشت‌ مرحوم‌ آیت‌الحق، علامه ‌آقا میرزا حسن‌ مصطفوی‌ و بیانات‌ آقای‌ فاطمی‌ نیا، مرا به‌ یاد این‌ خاطرات‌ انداخت‌ که‌ آنها را به‌ طور خلاصه‌ نقل‌ کردم‌.
۹۳/۰۴/۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰
علی بزّازی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی