یادی از امام خمینی (ره)
چهارشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۲، ۰۵:۱۱ ب.ظ
غزلی جاودانه از بزرگ مردی جاودانه :
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم چشم بیمـار تـو را دیـدم و بیمار شدم
فارغ از خود شدم و کوس أنا الحق بزدم همچو منصور خریدار سر دار شدم
غم دلدار فکنده است به جانم، شررى که به جان آمدم و شهره بازار شدم
در میخانه گشایید به رویم، شب و روز که من از مسجدو ازمدرسه بیزار شدم
جامه زهد و ریا کَندم و بر تن کردم خرقه پیر خراباتى و هشیار شدم
واعظ شهر که از پند خود آزارم داد از دم رند مى آلوده مددکار شدم
بگذارید که از بتکده یادى بکنم
من که با دست بت میکده بیدار شدم
غم دلدار فکنده است به جانم، شررى که به جان آمدم و شهره بازار شدم
در میخانه گشایید به رویم، شب و روز که من از مسجدو ازمدرسه بیزار شدم
جامه زهد و ریا کَندم و بر تن کردم خرقه پیر خراباتى و هشیار شدم
واعظ شهر که از پند خود آزارم داد از دم رند مى آلوده مددکار شدم
بگذارید که از بتکده یادى بکنم
من که با دست بت میکده بیدار شدم
۹۲/۱۱/۰۲