هو

معارف

هو

معارف

هو

پربیننده ترین مطالب

  • ۱۲ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۳۱ توکل

آخرین نظرات

محضر آگاهان

پنجشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۳، ۰۹:۵۴ ب.ظ

بخشی از کتاب مهرتابان تألیف علامه تهرانی :

تلمیذ: آیا مرحوم قاضى رضوان الله علیه در مجالس خود با شاگردان و رفقاى خصوصى هیچ از این مقوله‏ هاى توحیدى تکلّم مى‏ کردند، و مذاکره‏ اى داشته ‏اند؟! مرحوم قاضى بسیار مرد عجیبى بوده‏ اند؛ چون یک کوه استوار؛ جان دار؛ و پرظرفیت و پراستعداد؛ بعضى از شاگردهایش مثلا پس از ده دوازده سال که نزد ایشان رفت و آمد مى‏ نموده ‏اند، از توحید سر در نیاورده ‏اند. و چیزى از توحید حقّ تعالى دستگیرشان نشده است؛ و نمى‏ دانم آیا ایشان با آنها مماشاة مى‏ کرده‏ اند؛ و پابه‏ پاى آنها قدم مى‏ نهادند؟ تا بالاخره آنها بهمین عوالم کثرات مشغول بوده، تا آن آیت حقّ رحلت کرده ‏اند.
ولى بعضى از شاگردها بعکس، خیلى زود از معارف الهیّه و از اسماء و صفات و توحید ذات حقّ علم و معرفت پیدا مى‏ کرده ‏اند.
علّامه: آرى مرحوم قاضى با بعضى از شاگردهاى خود که نسبتا قابل اعتماد بودند از این رقم سخن‏ها مى‏ گفته ‏اند؛ مرحوم قاضى راستى عجیب مردى بود؛ و با هریک از شاگردها به مقتضاى استعداد و حالات او رفتار مى‏ کرد.
اشخاص هم مختلف بودند؛ بعضى‏ها از حیث رشد زودتر رشد پیدا مى‏ کردند؛ و بعضى‏ها این‏طور نبود و رشدشان بتأخیر مى‏ افتاد.
معمولا ایشان در حال عادى یک ده بیست روزى در دسترس بودند؛ و مثلا رفقا مى ‏آمدند و مى‏ رفتند؛ و مذاکراتى داشتند؛ و صحبت‏هایى مى‏ شد؛ و آن‏وقت دفعتا ایشان نیست مى‏ شدند؛ و یک ‏چند روزى اصلا نبودند؛ و پیدا نمى‏ شدند؛ نه در خانه، و نه در مدرسه؛ و نه در مسجد؛ و نه در کوفه؛ و نه در سهله؛ ابدا از ایشان خبرى نبود؛ و عیالاتشان هم نمى‏ دانستند: کجا مى‏ رفتند، چه مى‏ کردند، هیچ‏کس خبر نداشت.
رفقا در این روزها به هرجا که احتمال مى‏ دادند مرحوم قاضى را نمى‏ جستند و اصلا هیچ نبود بعد از چند روزى باز پیدا مى‏ شد؛ و درس و جلسه‏ هاى خصوصى را در منزل و مدرسه دائر داشتند؛ و همین‏جور از غرائب و عجائب بسیار داشتند؛ حالات غریب و عجیب داشتند.
قضیّه ‏اى را از ایشان آقایان نجف نقل مى‏ کردند نه یک نفر و دو نفر بلکه بیشتر؛ و بعدا من خودم از ایشان پرسیدم؛ تصدیق نمودند که همین‏طور است:
مرحوم قاضى مریض بوده است؛ و در منزلى که داشتند در ایوان منزل نشسته بودند؛ و کسالت ایشان پادرد بوده است، به حدّى که دیگر پا جمع نمى ‏شد و حرکت نمى ‏کرد.در این حال بین دو طائفه ذکرت و شمرت در نجف اشرف جنگ بود؛ و بام‏ها را سنگر کرده بودند و پیوسته به یکدیگر از روى بامها تیراندازى مى‏ کردند؛ و از این‏طرف شهر با طرف دیگر شهر با همدیگر مى‏ جنگیدند.
ذکرت‏ها غلبه نموده؛ و طائفه شمرت‏ها را عقب مى ‏زدند؛ و همین‏جور خانه به خانه، پشت بام به پشت بام مى‏ گرفتند و جلو مى‏ آمدند.
در پشت بام ایشان نیز طایفه شمرت‏ها سنگر گرفته بودند؛ و از روى بام به ذکرت‏ها مى‏ زدند؛ چون ذکرتى ‏ها غلبه کردند؛ بر این پشت بام آمدند و دو نفر از شمرتى‏ ها را در روى بام کشتند؛ و مرحوم قاضى هم در ایوان نشسته و تماشا مى‏ کنند؛ و چون ذکرتى‏ ها بام را تصرّف کردند؛ و شمرتى‏ ها عقب نشستند آمدند در حیاط خانه؛ و خانه را تصرف کردند؛ و دو نفر از شمرتى‏ ها را در ایوان کشتند؛ و دو نفر دیگر را در صحن خانه کشتند که مجموعا در خانه شش نفر کشته شد.
و مرحوم قاضى مى‏ فرموده است: وقتى که آن دو نفر را در پشت بام کشتند، از ناودان مثل باران همین‏طور داشت خون پائین مى‏ آمد.
و من همین‏طور نشسته ‏ام بر جاى خود و هیچ حرکتى هم نکردم؛ و بعد از این بسیار ذکرتى ‏ها ریخته بودند در داخل اطاق‏ها؛ و هر چه بدرد خور آنان بود جمع کرده و برده بودند.
بلى لطفش این بود که مرحوم قاضى مى‏ گفت: من حرکت نکردم؛ همین‏جور که نشسته بودم؛ نشسته بودم تماشا مى‏ کردم.
مى‏ گفت: از ناودان خون مى‏ ریخت؛ و در ایوان دو کشته افتاده بود؛ و در صحن حیاط نیز دو کشته افتاده بود؛ و من تماشا مى‏ کردم.
این حالات را فناى در توحید گویند؛ که در آن حال شخص سالک غیر از خدا چیزى را نمى‏ نگرد؛ و تمام حرکات و افعال را جلوه حقّ مشاهده مى‏ کند.
قضیّه دیگرى در نزد مرحوم قاضى پیش آمد که ما خود حاضر و ناظر بر آن بودیم؛ و آن اینست که:
یکى از دوستان مرحوم قاضى حجره‏اى در مدرسه هندى بخارائى معروف در نجف داشت؛ و چون ایشان به مسافرت رفته بود حجره را به مرحوم قاضى واگذار نموده بود؛ که ایشان از نشستن و خوابیدن و سایر احتیاجاتى که دارند از آن استفاده کنند.
مرحوم قاضى هم روزها نزدیک مغرب مى ‏آمدند در آن حجره و رفقاى ایشان مى‏ آمدند؛ و نماز جماعتى برپا مى‏ کردند؛ و مجموع شاگردان هفت هشت ده نفر بودند؛ و بعدا مرحوم قاضى تا دو ساعت از شب گذشته مى‏ نشستند و مذاکراتى مى‏ شد؛ و سؤالاتى شاگردان مى ‏نمودند؛ و استفاده مى‏ کردند.
یک روز در داخل حجره نشسته بودیم؛ مرحوم قاضى هم نشسته و شروع کردند به صحبت کردن درباره توحید افعالى؛ ایشان گرم سخن گفتن درباره توحید افعالى و توجیه کردن آن بودند؛ که در این اثناء مثل اینکه سقف آمد پائین؛ یک طرف اطاق راه بخارى بود؛ از آنجا مثل صداى هارّهارّى شروع کرد به ریختن، و سر و صدا و گرد و غبار فضاى حجره را گرفت.
جماعت شاگردان و آقایان همه برخاستند؛ و من هم برخاستم؛ و رفتیم تا دم حجره که رسیدیم دیدم شاگردان دم در ازدحام کرده و براى بیرون رفتن همدیگر را عقب مى‏ زدند.
در این حال معلوم شد که این‏ جورها نیست؛ و سقف خراب نشده است؛ برگشتیم و نشستیم؛ همه در سر جاهاى خود نشستیم؛ و مرحوم آقا هم (قاضى) هیچ حرکتى نکرده و بر سر جاى خود نشسته بودند؛ و اتّفاقا آن خرابى از بالا سر ایشان هم شروع شد.
ما آمدیم دوباره نشستیم آقا فرمود: بیائید اى موحّدین توحید افعالى! بله بله همه شاگردان منفعل شدند؛ و معطّل ماندند که چه جواب گویند؟
مدّتى نشستیم؛ و ایشان نیز دنبال فرمایشاتشان را درباره همان توحید افعالى به پایان رساندند.
آرى آن‏روز چنین امتحانى داده شد؛ چون مرحوم آقا در این باره مذاکره داشتند؛ و این امتحان درباره همین موضوع پیش آمد؛ و ایشان فرمود: بیائید اى موحّدین توحید أفعالى! بعدا چون تحقیق بعمل آمد معلوم شد؛ که این مدرسه متّصل است به مدرسه دیگر؛ به‏ طورى‏ که اطاق‏هاى این مدرسه تقریبا متّصل و جفت اطاقهاى آن مدرسه بود؛ و بین اطاق این مدرسه و آن مدرسه فقط یک دیوارى در بین فاصله بود.
قرینه اطاقى که ما در آن نشسته بودیم در آن مدرسه، سقف بخاریش ریخته بود؛ و خراب شده بود. و چون اطاق این مدرسه از راه بخارى به بخارى اطاق آن مدرسه راه داشت؛ لذا این سر و صدا پیدا شد؛ و این گرد و غبار از محلّ بخارى وارد اطاق شد. بله این‏جور بود یک امتحانى دادیم.



نظرات  (۱)

۱۴ مهر ۹۳ ، ۰۰:۳۲ محمد محمدیان رباطی
خیلی قشنگ بود
پاسخ:
یا علی مدد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی