هو

معارف

هو

معارف

هو

پربیننده ترین مطالب

  • ۱۲ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۳۱ توکل

آخرین نظرات

یا اباصالح

سه شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۳، ۰۱:۲۴ ب.ظ

کلامی راه گشا از مرحوم حاج آقای لطیفی نسب :

اللّهم صل ِعلی محمد وآل محمد و عجل فرجهم و زدنا محبتهم و مودتهم و ولایتهم واحشرنا معهم . الحمدلله رب العالمین والصلاة والسلام علی سیدنا و و نبینا و حبیب قلوبنا و شفیع ذنوبنا وطبیب نفوسنا اباالقاسم محمد صلی الله علیه و آله و صلّم و علی آله الطیبین الطـّاهرین المعصومین المظلومین ولعنة الله علی اعدائهم و مخالفیهم و منکریهم و منکری فضائلهم . اللّهم کن لولیک الحجة ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعه و فی کل ساعة ولیـّأ و حافظأ و قائدأ وناصرأ و دلیلأ و عینأ حتی تسکنه ارضک طوعأ و تمتعه فیها طویلأ.

بر جمال پر نور مولا صاحب الزمان صلوات !

یکی از روایاتی که از وجود مقدس ِامام محمد باقر صلوات الله علیه ، نقل شده و از حضرت صادق علیه السلام هم بدون یک ذرّه کم و زیاد نقل شده این است که فرمودند: اگر در بیابانی گم شدید، راه را گم کردید ، سرگردان شدید وعلامتی هم نبود که با آن راه را تشخیص بدهید، کجا بروید و چکار کنید -این را امام باقر و امام صادق صلوات الله علیهم سربسته فرمودند- منظور این نیست که اگر فقط در راه گم شدید[به طریقی که عرض خواهد شد آن حضرت را بخوانید!]  ... منظور اینست که امام باقر فرمودند: هرکجا در بیابان، یا در هر جا به مشکلی برخورد کردی، نام مقدس آقا را صدابزن! "اباصالح" از القاب وجود مقدس حضرت است ، به معنی ای پدر خوبها . " أب" یعنی پدر، پس اباصالح یعنی پدر همه بندگان صالح خدا. ای پدر همه شیعیان، مضطر شدم، گرفتار شدم، به داد همه ما برس . ما را نجات بده. کار اباصالح هم این نیست که بیاید و راه را به تو نشان دهد و راهنما باشد ، کنایه از این است که : هر نوع گرفتاری ، درماندگی، حاجت، و هر نوع بیچارگی ای دارید، آقا را صدا بزنید و از ایشان بخواهید. چون همه کاره ی عالم ، گرداننده ی این عالم هستی از طرف ذات مقدس اله وجود مقدس امام عصر است. دستگیری می کند ، کمک می کند ،  بیچارگان را نجات می دهد. میلیونها، میلیاردها نفر از اول خلقت آدم تا حالا در این بیابانها ، در زمان های گذشته ، آنها هم همینجور بودند ، آن زمانها بندگان صالح خدا را که صدا می زدند، مأمورین الهی می آمدند و آنها را نجات می دادند. در این زمان –در زمان غیبت کبری به این طرف-وجود مقدس امام عصر است . این وجود مقدس اصحاب و انصار و خواصی دارند، یعنی آنقدر آنها به این وجود مقدس نزدیکند ، آنقدر ارتباط آنان با حضرت نزدیک شده که اینها از طرف حضرت همه کاره شده اند . یعنی از طرف حضرت در دنیا مأمور شده اند و هر کدام مخصوص یک جا و یک منطقه اند. اینها با این نام مقدس آشنا هستند، اینها به این نام مقدس یعنی اباصالح –که اسم اعظم الهی است- برای نجات گرفتاران، درماندگان و بیچارگان، آشنا هستند، هرجا که شما این نام مقدس را صدا بزنید، به داد شما می رسند . بدون این که شما را معطل کنند. پس بنا بر این تنها، گم شدن در بیابان نیست، راه گم کردن نیست، همینجور که در خانه ات نشسته ای، برایت گرفتاری پیشامد شد، که کسی غیر از اباصالح، کسی غیر از وجود مقدس ایشان نمی تواند اصلاح کند، متوسل شو! واقعأ از صمیم قلب – گمان می کنم برایتان گفته باشم که دریکی از سفرهایی که در ایام جوانی از راه بصره به کربلا می رفتیم شیعه ی با اخلاصی به اسم احمد بود خدا رحمتش کند. با عقاید پاکیزه ای ، در تیر ماه در کویری که بین بصره و حلّه بود و حدود چهل و پنج شش درجه حرارت، انگار گرمای تنور نانوایی بیرون می زد و شیشه را هم که  می بستی آدم داشت خفه می شد و پایین می آوردی، آدم می سوخت ، در عین حال اینجوری بود که ماشینش خراب شد وهرچه استارت زد روشن نشد. آمد پایین و قریب دو ساعت به این ماشین ور رفت ، آخرش روشن نشد. انتهای ماشین یک عده مسافر سنّی بودند، یک عده زن و بچه هم داشتند . هندوانه و آب داشتند می خوردند و چون فهمیده بودند ما شیعه هستیم به ما آب نمی دادند، ما هم نمی خواستیم . یعنی آدم نباید از مال سنّی ها که دشمن امیرالمؤمنین هستند، بخورد. به هر حال یک وقت دیدیم راننده عقال اش را کند، شروع کرد به دویدن و فریاد " یا اباصالح" اباصالح ادرکنی "سر دادن، ما هم شروع کردیم به گریه کردن -دو نفر بودیم- از تشنگی داشتیم می مردیم، زبانمان از تشنگی به سقف دهانمان چسبیده بود، نمی توانستیم حرف بزنیم. لبهایمان مثل چوب خشک شده بود، دائم یاد لبان تشنه ی اباعبدالله می کردیم . –روز عاشورا چه گذشت بر این عزیز خدا! به بچه های سیدالشهداء؟!- در همین موقع که احمد از شدت اضطرار و با اخلاص "یا اباصالح" می گفت، من دیدم از این طرف شتر سواری به سرعت به طرف ما آمد، رسید به ما، من فهمیدم که الآن فرجی می شود، مأمور الهی است. حالا اگر نگوییم خود آقاست ، حتماُ از خواص حضرت است ، قبل از این که ما سلام کنیم او سلام کرد، علامت این بود که نترسید، سلامتی بر شما، من خوشحال شدم، فهمیدم همه ی سلامتی برای ما آمده است . اول دست کرد در خورجین اش یک از این هندوانه درازها داد به ما، سرد سرد، ما دو دستی گرفتیم. رو کرد به ما دو نفر و فرمود: زود بخورید، از این هندوانه به احمد هم بدهید. اما به اون عقبی ها (مسافرین سنی ) ندهید. بعد با لهجه ی عربی صدا کرد: احمد! احمد!... احمد گفت : نعم! گفت: تعال ! تعال ! – به لهجه ی بغدادی صحبت کرد-احمد دوید جلو وگفت: نعم! آن شتر سوار گفت: ماشین هیچ عیبی ندارد! در لوله ای که از باک بنزین می آید، آشغال جمع شده، گرفته، بنزین نمی کشد، بازاکن و نگاه کن! ناراحت نباش، احمد گفت: أه  ...درست است. من همه جای ماشین را نگاه و وارسی کرده بودم جز آنجا را و...شتر سوار به سرعت رفت. از شدت تشنگی داشتیم خفه می شدیم. درماشین نشستیم و هندوانه را پاره کردیم. دیدیم عجب خنک است .مطبوع و شیرین. هر کدام مقدار کمی از آن را که خوردیم ، تمام تشنگی ما برطرف شد. بعد... یکدفعه دیدیم احمد به سرش می زند. دیوانه شد . شروع کرد به دویدن و دائم می گفت: والله خود اباصالح بود، خودش بود. کجا رفت؟ گفتم : هرچه بود تمام شد. احمد! بی خود داد و قال نکن. آقا رفت، گفت هیچکس جز اباصالح نمی دانست که عیب ماشین این است، من خودم مکانیکم . چهل سال است که راننده ام. همه جای ماشین را نگاه کردم ، سالم بود،  جز این جا را . نمیدانستم تا این قسمت را باز کردم دیدم  کُرک و آشغال پرید بیرون . خلاصه یک استارت، دو تا سه استارت، ماشین روشن شد. از این هندوانه هم کمی دادم خورد. گفت : به به! حالم جا آمد، احمد بچه حلّه بود. پس از این ماجرا تا حله خواند و گریه کرد و می گفت بخدا خود اباصالح بود.عصر به حله رسیدیم . مسافران احمد که مال حله بودند آنجا پیاده شدند. احمد مارا به خانه خودشان برد و گفت: نمی گذارم بروید. گفتم ما باید هرچه زودتر به نجف برویم. گفت :والله نمی شود شما مورد لطف اباصالح واقع شده اید. احمد ماوقع را به اطلاع اقوام و خویشانش رساند، همه ریختند در خانه ی احمد! باقیمانده هندوانه و پوست آن را تکـّه تـکـّه کردند و بین همه تقسیم کردند، همان شب تعدادی از مریض های بستری که از آن پوست هندوانه خوردند، شفا یافتند. خبر به سرعت پیچید و همه ریختند در خانه ی احمد! . . . باالاخره آنقدر مردم سر وصورت ما را بوسیدند که صورت ما زخم شد! خلاصه ول نمی کردند. میگفتند باید بمانید، هر جور شده با اصرار ما احمد نزدیک ظهر مرا سوار کرد و به نجف اشرف بردپیاده کرد و به منزل اقوام خودش رساند نمی دانم به آنها چی گفت که اینها فدوی شده بودند شش هفت روز نجف ماندیم قوم و خویش های احمد ما را ول نمی کردندخواستیم بریم کربلا ما را آنجا هم بردند منزل قوم و خویش خود!]]منظورم به این تشرفات نیست ! منظورم عنایت آقا صلوات الله علیه است که هر کجا کسی با اخلاص مضطر بشود واقعا آقا را بخواهد بلا فاصله یاران آقاسلام الله علیه هر کجا باشند، به کمکش می آیند و کمکش می کنند، بخدا من به اندازه ی سر سوزن در مطالبی که می گویم شک ندارم!. این قصـّه را می گویم شاید مال ده چهارده سال پیش باشد!با یکی از بندگان خداکه خانه ی ایشان تجریش بود ، برای انجام کار او به کرج رفتیم با ماشین او برگشتیم در حالی که نماز مغرب و عشاء را نخوانده بودیم یکساعت بعد از غروب آنجا رسیدیم به من گفت :شمارا ببرم تاکسی تلفنی تاکسی بگیرم شما را به منزل برساند؟ از بس از دست او ناراحت شده بودم گفتم : نه من اینجا پیاده می شوم!نگهداشت و من پیاده شدم حالا شلوغ بود مگر در سر شب تهران ماشین پیدا می شود؟! عرض کردم: آقا خودت برای ما یک ماشین برسون ! پنج دقیقه طول نکشید دیدم یک بنز مدل بالا آمد جلو من ایستاد، شیشه را پایین کشید و گفت : حاج آقا ! خیابان شکوفه از کجا میروند؟ - حالا پل تجریش که شمال شهره کجا و خیابان شکوفه که پایین شهراست کجا؟! گفتم کدام شکوفه را میگویی؟ یک شکوفه سراغ دارم که تو خیابان پیروزی است! گفت: ها ! همان را می گویم! گفتم : من مال همون محل هستم! گفت : بیا بالا! خلاصه ما را سوار کرد وقتی به خیابان شکوفه رسیدیم ، گفتم : به اینجا می گویند شکوفه! گفت خونه شما کجاست؟ گفتم از این طرف می رویم وقتی رسیدیم در خانه ،گفتم: بفرما ! هر چه ما تعارف کردیم قبول نکرد گفت : من آمدم شما را برسانم خیابان شکوفه چیه؟؟! آمدیم پایین دیدیم زود رد شد ! رفت!]]اصل منظورم این نیست، اینست که اگر کسی واقعا" از روی اخلاص آقا را بخواند ، بخواهد ، بدون معطلی آقا به دادش می رسد ، مشکلات و گرفتاریهایش را حل می کند!به نتیجه هم می رسد!، ولی اگر اون اصل کاری نباشد ، بی فایده است،اون اصل کاری باید باشد! اگر نباشد بی فایده است!خدا انشاءالله به ما اخلاص و ولایت و دوستی را عنایت فرماید!اگر با اخلاص خواندیم بلا فاصله به نتیجه می رسیم! . غرض اینکه امام باقر و امام صادق سلام الله علیهم ، همین فرمایش را فرمودندکه: هر کجا گیر کردید ،هر کجا به مشکلی بر خورد کردید هر کج راه را گم کردید ! مضطر شدید! تو بیابون، به چار طرف رو کن هرطرف یکبار صدا بزن ! بلا فاصله کمک آقا به تو خواهد رسید! یعنی مأموران آقا به داد تو خواهند رسید!یعنی مأمورین حضرت در هر کجا که هستند خواهند آمد و تورا نجات خواهند داد!. ابو بصیر که این حدیث را نقل می کند ، کور مادرزاد بود ، از بچگی که از مادر متولد شده بود چشمش نمی دید، نابینا بود، بار اوّل به خدمت امام باقر سلام الله علیه میرسد به آقا عرض می کندکه : آقا ! شما فرزند رسول خداصلوات الله و سلامه علیه هستید ! همه چیز در اختیار شماست ! عالم کون و مکان در اختیار شماست! می توانید مرا بینا کنید! چرا نمی کنید! ...آخر حضزت فرمودند: بیا جلو! دست مبارکشان را به چشم ابو بصیر کشیدند! ابوبصیر ناگهان دید که زمین و آفتاب و اتاق و ...همه چیز را می بیند! امام فرمود: ابوبصیر! می خواهم مطلبی را به تو بگویم:اگر با آن حالی که از اول بودی یعنی کورمادرزاد، اگر از دنیا بروی، از لحظه ای که چشم از جهان فرو می بندی ، سؤاال قبر نداری ! همه فرشتگان الهی به استقبال تو می آیند! قبرت می شود" روضهٌ من ریاض الجنـّه "هیچ سؤال و جوابی نداری! یکسره به بهشت عدن می روی و پیش ما هستی! اما اگر به این صورت باشی یعنی چشمهایت بینا باشد،از تو حساب و کتاب می کشند! هر خیانتی که آگاهانه یا نا آگاهانه! با چشمت مرتکب شدی، فردای قیامت جوابش را از تو می کشند! حالا دوست داری آنجور باشی یا این جورکه گفتم؟؟ابوبصیر می گوید با خودم گفتم ک ما که عمر خودمان را کرده ایم، حالا این چهار صبا چشم را می خواهم چکار؟؟برای این چهار صبا که می خواهم چشم داشته باشم ،آنجور روز قیامت گرفتار باشم ؟!سپس عرض کردم: یابن رسول الله ! نه نمی خواهم! می خواهم مثل اول نابینا باشم!حضرت فرمودند خب! و ابو بصیر به حال اوّل برگشت! – امام باقر شهید شدند و از دنیا رفتند-ابو بصیر می گوید: آمدم نزد امام جعفر صادق سلام الله علیه ، عینأ همان قضیـّه اتفاق افتاد ، من همان جریان را که به امام باقر عرض کرده بودم به ایشان هم عرض کردم، حضرت یک لحظه دست مبارکشان را به چشمهایم کشیدند،بینا شدم ! اتاق را امام را نور خورشید را ...دیدم و حتی ترک روی دیوار را که از زمان امام باقر روی دیوار بود را دیدم!گفتم: آقا زمان پدرتان هم همین اتفاق افتاد! حتّی آن ترک روی دیواتر را یادم میآید ! هنوز هم هست! دیدم همان اتـّفاق افتاد پدر گرامی شما به من فرمودند: چیزی از عمرت باقی نمانده است و...آقا امام صادق(ع) فرمودند: من هم همان را به تو می گویم!اگر می خواهی در آخرت آنجور باشی و...ابو بصیر می گوید : باز لحظه ای فکر کردم، گفتم: آقا به همان حال باشم بهتر است! باز به همان حال برگشتم!. منظور اینست که : آقا ! عزیزم ! برادرم ! فرزندم ! همه بدانیم الآن« در حال حاضر ، در این زمان، هر چه درعالم هست ، در اختیار وجود مقدس حضرت بقیة الله است! خدا اینگونه خواسته است!! کسی نمی تواند خلاف امر خدا کاری بکند!امام سلام الله علیه چون ولی خداست ، چون حجت خداست ، نماینده خداست ، اینست که امام (عج) هر چه بخواهد همانست که خدا می خواهد! چون امام خزینه علم لایتناهی الهی هستند! پس هر چه می خواهی از وجود مقدس حضرتش بخواه!با اخلاص هم بخواه! با توجـّه هم بخواه ! نام مقدسش را صدا بزن!صدا بزن به نام "اباصالح" یعنی پدر بندگان خدا ! حالا این را می خواستم آخر سر عرض کنم که : یک رمزی هست بین "أب" و "اباصالح" ! این رمز همان رمزست که اسمی است بین ذات اقدس اله و وجود مقدس بقیة الله ! و آباء گرامش آز قدیم ! حالا همین نام را ، به همین نام صدا بزنید !به همین نام بخوانید! یکی از اسماء ِ مقدسی که رمز است بین اسم اعظم ، بین وجود مقدس امام عصر و ذات مقدس الهی ، اباصالح است !هر کجا گیر کردی ، هر کجا مشکلی برات پیش آمدبه طور کلـّی ، بخوان آقارا با نام مقدسش صدا بزن!یک مرتبه ! دو مرتبه! هفت مرتبه ! چهل مرتبه! صدا بزن! باالاخره به دادت خواهد رسید! و مشکلت حل خواهد شد!و هیچ گرفتاری برایت پیش نمی آید!
امتحان کن! ببین! __ یک شب از جایی می آمدیم –حالا به آن جا کار ندارم_سرد بود برف هم شدید گرفته بود! غریب هم بودیم !هیچکدام زبان هم بلد نبودیم! جاده هم اتوبان بود در کشور غریب ! مدام برف هم می آمد ! کسی برای سوار کردن ما بایستد؟ !چتر هم نداشتیم ! ایشون - آقای میر حجازی – عبایش را روی سر من و خودشان کشیده بود، یک دستمال مشهدی از این قرمزها را هم اینجوری به علامت درخواست کمک گرفته بود شاید بیش از نیم ساعت ماشین ها می آ مدند و بسرعت دور می شدند! نور چراغ ماشین ها آن قدر بود که بتوانند چند متر جلوترشان را ببینند ، کسی اعتنا نمی کرد!آقای میر حجازی گفت: گمان نمی کنم تاصبح هم اینجا بایستیم ، کسی نگهدارد و سوارمان کند!گفتم :" یا صاحب الزمان" یا اباصالح! ببینیم آقا چه می کند؟! –در صورتی که حدود سی و پنج دقیقه ما همین جور ایستادیم و هر ماشینی می آمد بسرعت رد می شد، اینها قصه نیست! پند و اندرز است –یکدفعه ما دیدیم ماشینی آمد ورد شد ، ده پانزده متر که جلو رفت ، ایستاد! من دیدم چراغ عقبش را روشن کرد ولی نمی توانست عقب بیاید،عقب ماشین را هم نمی توانست ببیند! به آقای میر حجازی گفتم: این ماشین ایستاد برو جلو! آمدیم جلو دیدیم یکی از این فولکس واگن هاست ! در ماشین را باز کرد فهمید ما ایرانی هستیم! ما زبان او را بلد نبودیم ! او هم زبان ما را نمی فهمید ! در را باز کرد و اشاره کرد سوار شوید !ما بالا رفتیم ! . گفتم : یا صاحب الزمان ! ما که زبان او را نمی فهمیم او هم که زبان ما را نمی فهمد! خودت به اون حالی کن که ما را کجا ببرد! او ما را آورد پاریس ! جلوی هتلی ! به ما اشاره کرد بنشینید! رفت داخل هتل و برگشت ، دوباره به جای دیگری رفتیم در خیابانی دیگر ! باز به ما اشاره کرد بنشینید! به داخل هتل رفت و برگشت ، چند دقیقه ای معطـّل شدیم ، دیدیم با یک جوان سی و هفت هشت ساله بر گشت ! دیدیم آن جوان ایرانی است ، اتـّـفاقا" ترک هم هست ! گفتم کجایی هستی ؟ گفت: اردبیلی هستم امـّا پانزده سال است که در اینجا هستم،سپس به ما گفت : بیایید پایین اینجا جا براتون هست و خوب است و...آمدیم پایین و ساکمان را برداشتیم آن جوان هم آمد ویک اتاق که از همه لحاظ مرتـّب بود ، در اختیار ما گذاشت و گفت: این آقا یعنی رانند? فولکس واگن می گوید : شام هر چه میل دارید بگویید! اگر هم اینجا نبود من بروم برای شما تهیه کنم و بیاورم! به جوان اردبیلی گفتم که : ما پختنی نمی توانیم بخوریم گوشت و سایر چیزهایی از این قبیل نمی خوریم! – نانهای پاریس از این نانهایی است که اصلا دست در پخت آن دخالت ندارد، آقای میر حجازی گفت که : دو سه تا از این نانها بیاور ! اگر تخم مرغ آب پز هم داری نفری دو تا بیاور -چهار تا- ! . ما به جوان اردبیلی گفتیم و او به رانند? فولکس ! راننده گفت که : ماهی که اشکالی ندارد! گفتم : نه ! نمی خوریم !همون تخم مرغ برای ما کافی است!به هر حال، بعدش گفت که بلیت ما برای پرواز، ساعت هشت بود، به جوان گفت که از ما بپرسد که : چه وقت می خواهید بروید؟ گفتم : بلیت های ما برای ساعت هشت است گفت: بلیت هایتان را به من بدهید ! بلیت هایمان را به او دادیم گفت: من ساعت هفت به اینجا می آیم !شما از اینجا حرکت نکنید!گفتیم: بسیار خوب . او رفت . جوان از ما پرسید: با این آقا آشنایی داشتید؟ گفتم : نه آشنایی نداشتم ! چطور مگر؟ جوان گفت : این آقا کارتش را به من داد ، پست مهمی در مملکت خودشان دارد!به من گفته : اگر نصف شب اینها کاری داشتند ، مطلبی یا حاجتی، با شماره تلفنی که روی کارت من هست، با من تماس بگیر! گفتیم نه کاری نداریم...ما آماده شده بودیم ، سر ساعت هفت آمد ! به جوان اردبیلی گفتیم : ما چقدر باید پرداخت کنیم؟نه ! او از دیشب گفته ، حساب کرده! خلاصه ، پول که ندادیم هیچ! ما را سوار کرد و آورد به فرودگاه ! کارهای لازم را انجام داد و کارت سوار شدن به هواپیما را برای ما گرفت ! معلوم شد پستش مهم است چون با ماشین خودش ما را آورد تا پای پلکان هواپیما ! در را باز کرد و گفت : بفرمایید سوارشوید! ]] ها!! عنایت امام عصراین است وقتی که واقعأ بخواهید! وقتی آقا بخواد عنایت بکند! –وقتی به او متوسـّل شدی ، مضطر شدی، واقعأ ما اونجا مضطر شده بودیم ، در جاده پر از برف و بیابان! گفتم "یا اباصالح خودت به داد ما برس!خودت که میدانی کاری از ما ساخته نیست! واقعأ هم نمی توانستیم کاری کنیم، بلافاصله خدا این بنده خود را رساند ! خدا دلش را جلب کرد متحولش کرد آمد با ماشینش ...حالا ما نمی دونیم ! ای بسا آن آقا از مأمورین حضرت در آن منطقه باشدبرای نجات گرفتاران! در هر صورت! منظور این است که در هر جا گرفتار شدی ، مضطر شدی،هر گرفتاری برایت پیش آمد ، دست از دامن آقا برندار! این نام مقدس _اباصالح – را که رمز خیلی مهمی است در این اباصالح که نمی توانم همه ی آن را شرح بدهم – این نام مقدس را بخوانید! چند مرتبه بخوانید مشکل شما به طور قطع و یقین حل می شود!تردید نداشته باش! در حال تردید نگو! نام را به این قصه بگو که آقا پشت در ایستاده ، نستجیر بالله ! صدایت را شنیده و به دادت رسیده!کمکت می کنه ! اینقدر آقا رئوفست!مهربانست! حضرات معصومین صوات الله علیهم اجمعین همه، همین گونه اند! به دوستان خود خیلی مهربان هستند!دوستانشان را خیلی دوست دارند!ائمـّه ی معصومین، همانقدر که پدر و مادر اولاد خود رادوست دارند، آنها دوستانشان را بیشتر دوست دارند! وجود مقدس امام عصر هم همین گونه اند!پس برادر من! هر مشکلی داشتی ، هر مشکلی برات پیش آمد، نام مقدس آقا را بخوانید!

۹۳/۰۶/۰۴ موافقین ۲ مخالفین ۰
علی بزّازی

نظرات  (۱)

سلام
خیلی ممنون بابت این مطلب خوب

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی