سواد هستی 4
پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۰۳ ق.ظ
در قسمتهای قبلی، مفصلاً توضیح دادیم که برای فهم هستی، لازم است سواد هستی را بیاموزیم. حال اگر کسی این سواد را نداشته باشد، یا این ادبیات را نفهمد، یعنی نفهمد که تمام علت و اسباب، به ارادۀ خداست -که مثالهای زیادی هم میشود برایش آورد- در عین غنا، فقیر است. یعنی نمیتواند بهرهای از مواهب هستی ببرد. ما نوعاً همه چیز را برعکس میفهمیم، یعنی فکر میکنیم اگر برای تسکین درد، قرص میخوریم، این قرص است که درد ما را آرام میکند، و فقط بعد از اطمینان به این مسئله است که دعا هم میکنیم تا خدای نکرده، بیاثر نشود! اما واقعیت ماجرا، عکس این است. واقعیت این است که در تمام این فرایند، یعنی اینکه انسان سردرد بگیرد، بعد در پی تسکین دردش برآید، بعد قرص بخورد، قرص در بدن او حل شود، به موضع درد برسد، فعل و انفعالات شیمیایی انجام شود و نهایتاً درد ساکن شود، این ارادۀ خداست که منشأ اثر است. حال اگر آدم این را بفهمد، وقتی یک قرص میخورد و دردش ساکن میشود، با اعتقاد میگوید الحمدالله. یعنی اثر را میدهد به خدا. اعلام میکند که این ارادۀ توست که با این قرص، درد من آرام گرفت.
برای اینکه چنین فهمی از هستی بیابیم، باید روی معجزهای که برای جناب ابراهیم (ع) روی داد و داستانش را ذکر کردیم، زیاد فکر کرد. اگر زیاد دربارۀ این ماجرا بیاندیشیم، میبینیم که اصلاً پنبۀ هستی با این داستان زده میشود. یعنی باطنِ حیات دنیا بر ما آشکار میشود.
خداوند در سورۀ روم میفرماید: یَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِّنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ، خدا میگوید اکثر مردم، یک ظاهری از زندگیِ دنیا را میدانند، دقت کنید که نمیگوید چیزی نمیدانند، میدانند، اما تنها ظاهرش را میدانند، مثل همان تابلویی که یک بیسواد به آن نگاه کند، ظاهرش را میفهمد و میشناسد، اما مقصودش را درنمییابد. از حقیقتش غافل است.
بنابراین اگر انسانها، از فهم ظاهری هستی عبور کنند و حقیقت حیات دنیا را بفهمند، آن وقت میتوانند در دنیا سلطنت کنند و راه سعادت را پیش بگیرند و تا ابد خوش باشند. اما اگر کسی این فهم را به چنگ نیاورد، تمام ثروت جهان را در کف دارد، اما فقیر است. با فهم دنیاست که میتوان بر آن سلطنت کرد. چنین آدمی از حصار علت و اسباب بیرون میرود، چرا که مبدأ آنها را درک میکند، برای همین است که پرتابش میکنند وسط سوزانترین آتش، سردش میشود. آب را ازش دریغ کنند، سالها بدون آنکه ذرهای احساس تشنگی کند سر میکند، مریض میشود، با یک صلوات خودش را درمان میکند. نفس میکشد، گرسنگیاش برطرف میشود، یعنی صاحب همه چیز است، چون از دست صانع میگیرد و هستند و بودهاند انسانهایی که هستی را فهمیدهاند و از حصار آن خودشان را آزاد کردهاند. حالا اگر ما چنین آدمهایی را ندیدهایم، نباید منکر وجودشان شویم. چون هستند و کم هم نیستند مؤمنان پاکی که قدرت و اجازۀ دخل و تصرف در هستی را خداوند به آنها اعطا میکند. اما خب، معمولاً این انسانها خاموش و بیسروصدایند. روزی کسی پیش امام صادق (ع) آمد و از ایشان خواست که اسم اعظم را به او یاد دهند؛ -اسم اعظم فیالجمله، قدرتِ تصرف در تمام هستی است، یعنی اگر کسی آن را داشته باشد، هر کاری که اراده کند، به اذن خداوند میتواند در هستی انجام دهد- امام صادق (ع) به آن مرد گفت، فلان موقع برو فلان جا بایست، و هر اتفاقی که پیش آمد را ببین و بیا برای من تعریف کن. آن مرد رفت و پیش امام برگشت و گفت: همان جایی که فرموده بودید ایستادم و دیدم که مأموران حکومت آمدند و پیرمرد ضعیفی را به جُرم اینکه محب شماست، به قصد کُشت کتک زدند و بعدش هم رهایش کردند و رفتند. امام به او فرمود: این پیرمردی که دیدی، اسم اعظم داشت، من خودم به او داده بودم.آنکه را اسرار حق آموختند مهر کردند و دهانش دوختند
با این مقدمات، باید بفهمیم که اهل بیت خیلی لازم ندارند تا در هستی تغییری بدهند، آنها هستی را ارادۀ خدا میبینند، بنابراین تماشاگرند، و گاهی اوقات برای آنکه امثال ما بفهمند که واقعیت هستی چیز دیگری است، در هستی دست میبرند، اما خود حضرات، نیازی به معجزه ندارند، چرا که همۀ هستی، در تمام احوالات و لحظات، بدین معنا، در نگاهشان، معجزهاست. ما هم اگر سواد هستی را بیاموزیم، آن وقت کوچکترین کارهایی که انجام میدهیم، برایمان مثل سرد شدن آتش بر ابراهیم جلوه میکند.
۹۳/۰۳/۲۲