بندگی
پنجشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۱۸ ق.ظ
کلماتی نورانی از مرحوم حاج سید هاشم حداد:
اگر جبرئیل فى المثل نزد تو آید و بگوید: هر چه مىخواهى بخواه! از درجات و مقامات و سیطره بر جنّت و جحیم و خُلَّت حضرت ابراهیم و مقام شفاعت کبراى محمّد صلّىاللـهعلیهوآلهوسلّم و محبّت آن پیامبر عظیم را، تو بگو: من بندهام، بنده خواست ندارد. خداى من براى من هر چه بخواهد آن مطلوب است. من اگر بخواهم به همین مقدار خواست که مال من است و متعلّق به من است از ساحت عبودیّت خود قدم بیرون نهادهام، و گام در ساحت عِزّ ربوبى نهادهام؛ چرا که خواست و اختیار اختصاص به او دارد.
وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَآءُ وَ یَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحَـنَ اللَهِ وَ تَعَـلَى عَمَّا یُشْرِکُونَ.{و پروردگار تو آنچه را که بخواهد مىآفریند و اختیار میکند.براى این مردم (ممکنالوجود اختیار )و انتخابى نیست. منزّه و عالى مرتبه است خداوند از شرکى که به او مىآورند.}
حتّى نگو: من خدا را مىخواهم! تو چه کسى هستى که خدا را بخواهى؟! تو نتوانستهاى و نخواهى توانست او را بخواهى و طلب کنى! او لامحدود و تو محدودى! و طلب تو که با نفس تو و ناشى از نفس توست محدود است، و هرگز با آن، خداوند را که لایتناهى است نمىتوانى بخواهى و طلب کنى! چرا که آن خداى مطلوب تو در چارچوب طلب توست، و محدود و مقیّد به خواست توست، و وارد در ظرف نفس توست به علّت طلب تو. بنابراین آن خدا، خدانیست. آن، خداى متصوَّر و متخیَّل و متوهَّمِ به صورت و وَهم و خیال توست. و در حقیقت، نفس توست که آنرا خداى پنداشتهاى!
اگر جبرئیل فى المثل نزد تو آید و بگوید: هر چه مىخواهى بخواه! از درجات و مقامات و سیطره بر جنّت و جحیم و خُلَّت حضرت ابراهیم و مقام شفاعت کبراى محمّد صلّىاللـهعلیهوآلهوسلّم و محبّت آن پیامبر عظیم را، تو بگو: من بندهام، بنده خواست ندارد. خداى من براى من هر چه بخواهد آن مطلوب است. من اگر بخواهم به همین مقدار خواست که مال من است و متعلّق به من است از ساحت عبودیّت خود قدم بیرون نهادهام، و گام در ساحت عِزّ ربوبى نهادهام؛ چرا که خواست و اختیار اختصاص به او دارد.
وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَآءُ وَ یَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحَـنَ اللَهِ وَ تَعَـلَى عَمَّا یُشْرِکُونَ.{و پروردگار تو آنچه را که بخواهد مىآفریند و اختیار میکند.براى این مردم (ممکنالوجود اختیار )و انتخابى نیست. منزّه و عالى مرتبه است خداوند از شرکى که به او مىآورند.}
حتّى نگو: من خدا را مىخواهم! تو چه کسى هستى که خدا را بخواهى؟! تو نتوانستهاى و نخواهى توانست او را بخواهى و طلب کنى! او لامحدود و تو محدودى! و طلب تو که با نفس تو و ناشى از نفس توست محدود است، و هرگز با آن، خداوند را که لایتناهى است نمىتوانى بخواهى و طلب کنى! چرا که آن خداى مطلوب تو در چارچوب طلب توست، و محدود و مقیّد به خواست توست، و وارد در ظرف نفس توست به علّت طلب تو. بنابراین آن خدا، خدانیست. آن، خداى متصوَّر و متخیَّل و متوهَّمِ به صورت و وَهم و خیال توست. و در حقیقت، نفس توست که آنرا خداى پنداشتهاى!
۹۳/۰۳/۰۸