هو

معارف

هو

معارف

هو

پربیننده ترین مطالب

  • ۱۲ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۳۱ توکل

آخرین نظرات

سواد هستی 2

سه شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۷:۱۲ ب.ظ
گفتیم که کسی که سواد فهم هستی را نداشته باشد، نمی‌تواند از آن طرفی ببندد. مثل اینکه منِ فارسی زبان که از فرانسوی هیچ نمی‌دانم، یک ساعت به بهترین اشعار فرانسوی گوش بدهم! با اینکه دارم اوج غنای این ادبیات را می‌شنوم، اما بعد از چند دقیقه چنان برآشفته می‌شوم که می‌خواهم هر طور هست از این موقعیت خلاصی پیدا کنم. بشر هم که در طول تاریخ دارد شکنجه می‌شود، برای این است که سواد هستی را ندارد، همه چیز برایش هیاهو و اتفاقات بی‌معنی است.اما کسی که سواد هستی را پیدا می‌کند، دیگر با هستی از در صلح درمی‌آید. خداوند دربارۀ اولیاء خودش می‌گوید: «لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ». چرا آن‌ها نه می‌ترسند و نه ناراحت می‌شوند؟ به خاطر اینکه ترس، از جهل می‌آید. تاریکی ترسناک است چون انسان را در موقعیت جهل و نادانی و بی‌خبری نسبت به اطرافش قرار می‌دهد. کسی که جهلی نسبت به اطرافش ندارد، ترسی هم ندارد. اندوه هم ندارد، چون می‌داند هر چه رخ می‌دهد، در دست خالق رحمان و رحیم است، بنابراین حتی در ته قلبش هم تردید نمی‌کند که ممکن است کاری خراب شود.
برای روشن شدن اینکه این سواد خاص، چیست به داستان به آتش انداختن ابراهیم رجوع می‌کنیم:هنگامی که حضرت ابراهیم (ع) بت‌های قومش را شکست، قومش آتش بسیار بزرگی برپا کردند که خودشان هم نمی‌توانستند به آن نزدیک شوند از شدت حرارت آن. بعد منجنیق ساختند که با آن، ابراهیم را داخل آتش بیاندازند. در این موقعیت، جبرئیل نزد ایشان می‌آید و می‌گوید: کمکی می‌خواهی؟ ابراهیم جواب می‌دهد که نه، با تو کاری ندارم. حضرت جبرئیل می‌گوید که حرفی نداری که به خدا برسانم؟ ابراهیم باز جواب داد که نه، «عِلْمُهُ بِحَالِی حَسْبِی مِنْ سُؤالِی». یعنی که خداوند به حال و وضعیت من آگاه است و همین کافی است، دیگر نیازی نیست چیزی بگویم. خلاصه، ابراهیم کمک جبرئیل را قبول نکرد و بت‌پرست‌ها او را وسط آتش انداختند. اینجا خداوند در قرآن می‌فرماید که من به آتش امر کردم که بر ابراهیم سرد و امن باش: «قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ». این آیه، آیه‌ای بسیار بسیار پرمغز و شگفت است و اگر کسی واقعاً آن را درک کند و معناهای آن را وجدان کند، الفبای سواد هستی را آموخته است. باید تأکید کنیم: الفبای هستی در این آیه نهفته است و اگر کسی الفبا را آموخت، دیگر همه چیز را می‌تواند بخواند و بنویسد. بنابراین باید توجه زیادی به این آیۀ شریفه داشت. چرا که این آیه الفباست.
همۀ کمالات معنوی و تعالی‌های روحانی بعد از این است، از دل این آیه بیرون می‌آید، اما اگر کسی این آیه را نفهمد، شاید هیچوقت از کوچۀ معنویت هم عبور نکند! هر چه هم ریاضت بکشد و ذکرهای لفظی را تکرار کند و اصلاً کارهای خرق عادت کند و... تأکید می‌کنم، اگر روی آسمان پرواز هم بکنی و این آیه را نفهمی، از معنویت بهره‌ای نبرده‌ای.حالا به آیه بازمی‌گردیم. خداوند می‌گوید: «قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ». گفتیم ای آتش، سرد و سلامت باش برای ابراهیم. ممکن است کسی در نگاه اول احساس کند خب، این هم معجزه است دیگر! اینهمه اسرار ندارد که! در جواب به این طرز تفکر، باید سؤالی را که ابتدای مطلب قبلی آوردیم، تکرار کنیم: سوال این بود که خداوند می‌گوید اینکه کشتی روی آب شناور می‌شود، از آیه‌های ماست. اما کسی که با علوم طبیعی آشنایی داشته باشد، خیلی زود می‌گوید که ای آقا! آیه کجا بود؟ اینکه کشتی روی آب شناور می‌شود، تابع قوانین فیزیک و چگالی و پیوستگی و وابستگیِ ملکولی و غیره است، هیچ جایش هم آیه نیست.وقتی جلوتر می‌رویم و با دقت بیشتری آیات را می‌خوانیم، می‌بینیم باز خداوند چیزهایی از این بدیهی‌تر را هم آیۀ خودش می‌داند. مثلاً در سورۀ واقعه، خطاب به انسان‌هایی که کشت و زرع می‌کنند، می‌گوید: آیا شمائید که زراعت می‌کنید، یا مائیم؟ خب اینکه دیگر خیلی واضح است! چون کشاورز خودش با دست خودش دانه را کاشته است، اما خداوند طوری می‌پرسد که گویی خیلی روشن است که منم زراعت‌کننده نه شما.
جناب حافظ می‌فرماید:
شیوۀ چشمش فریب جنگ داشت / ما ندانستیم و صلح انگاشتیم
این بیت، بیت ظریفی است. حافظ می‌گوید ما ابتدا که با خدا آشنا شدیم، فکر کردیم با ما صلح است، ما کاری برای او می‌کنیم، او کاری برای ما می‌کند، خلاصه ما هستیم، او هم هست، اما بعد دیدیم که نه! گویی خداوند اصلاً نمی‌پذیرد که ما هم هستیم! اصلاً طوری می‌بیند که انگار با هستیِ ما جنگ دارد! یعنی حتی نمی‌پذیرد کاری که با دست خودمان کرده‌ایم، از ماست! گویی فقط خودش را می‌بیند. مولوی هم در «فیه ما فیه»، همین مضمون را دارد که می‌گوید ما آمدیم با خدا رفیق شویم، بعد دیدیم همه‌اش دعوا سر این است که تا ما می‌گوییم ما هم هستیم، می‌گوید نه! شما اصلاً نیستید، فقط من هستم! بعد که نگاه کردیم، دیدیم این طوری بهتر است، ما کشیدیم کنار، گفتیم قبول، فقط تو باش، ما نیستیم.
باز مثال دیگری می‌زنیم: خداوند به نوح وعده داده بود که وقتی عذاب بیاید، من تو و اهلت را نجات می‌دهم. بعد که طوفان شروع شد، پسر نوح که از کفار بود، با او سوار کشتی نشد و نوح دید که پسرش دارد غرق می‌شود. به خداوند گفت که پروردگارا، پسرِ من، اهل من است. اما خداوند به او خطاب کرد: «قَالَ یَا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ». او اهل تو نیست! خب، چطور چنین چیزی ممکن است؟ دیگر چیزی بدیهی‌تر از این وجود دارد؟ بعد از آن خداوند به او می‌گوید: «إِنِّی أَعِظُکَ أَن تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ»من به تو توصیه می‌کنم که از جاهلان باشی. یعنی وقتی من چیزی می‌گویم یا کاری می‌کنم، چون و چرا نیاور. یعنی این منم که می‌دانم کی بچۀ تو هست، و کی نیست. به من علم نفروش که این پسرم است! ببینید چه جنگی به راه می‌اندازد خداوند! و چطور اقتدارش را نشان می‌دهد. همین‌طور است دربارۀ روز قیامت که خداوند می‌فرماید: «فإذا نفخ فی الصور، فَلا أَنسابَ بَینَهُم» وقتی قیامت برپا شود، دیگر هیچ خویشاوندی میان‌شان نیست! چطور این چیزها ممکن است؟ با این مقدمات، باید به آن آیه بازگشت تا بتوان فهمید الفبای سواد هستی چگونه در آن مندرج شده است.(این مطلب ادامه دارد)
۹۳/۰۲/۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
علی بزّازی

اندیشه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی