حق الیقین 2
جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۸:۴۰ ب.ظ
فصل دوم از رساله حق الیقین اثر عارف کامل شیخ محمود شبستری :
باب دوّم در ظهور صفات حق تعالى و بیان مقام علم:
چون محقق شد که ادراک هستى جزوى کل هستىها را ضرورى است،ببایددانست که وقتها ادراک هستى کلى مظهر و آیینه ادراک جزوى بود و این مقام معرفتاست.نص:أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ( ۵٣ / ۴١ )واَللّٰهُ نُورُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ( ٣۵ / ٢۴ )و من عرف نفسهفقد عرف ربه مبین این مقام است.
و گاه به عکس این بود که مقام علم است.و آیات:سَنُرِیهِمْ آیٰاتِنٰا فِی اَلْآفٰاقِ ( ۵٣ / ۴١ )وَفِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلاٰ تُبْصِرُونَ ( ٢١ / ۵١ )مبین این مقام است.بلکه بیشتر آیات تنزیل و اخبار وآثار در این قسم وارد است،از آنکه به افهام اقرب است و مستلزم ادراک ادراک است،کهحکمت بعثت رسل و انبیا است.آنچنان که بیان کرده شود.إِنَّمٰا أَنْتَ مُذَکِّرٌ(21/88)کَلاّٰ إِنَّهٰاتَذْکِرَةٌ ( ١١ / ٨٠ ).
حقیقت-نفس ادراک فطرى یعنى معرفت بسیط قابل تفکر نیست،که تحصیلحاصل محال است،بلکه تفکر حجاب آن مىگردد.و از این جهت فرمود:لا تتفکروا فىذات اللّه،بلکه محل تفکر ادراک ادراک است به واسطهء آیات،و بدین سبب تفکر را بهآیات حواله فرمود که:وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ( ١٩١ / ٣ )،قُلِ اُنْظُرُوا مٰا ذٰافِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ( ١٠١ / ١٠ ).
حقیقت-ادراک فطرى جزئى یعنى معرفت غیر ادراک ادراک است،یعنى علمى کهآن بسیط است و این مرکب:وَ تَرٰاهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لاٰ یُبْصِرُونَ( ١٩٨ / ٧ ).
قاعده-سبب و حکمت تکوین و ایجاد به اصطلاح طایفه ١ و تجلیات و شهودات وظهورات به اصطلاح این قوم2ظهور رتبت وجود ادراک ادراک است،از آنکه ادراکبسیط فطرى است و تحصیل حاصل محال،و غرض و غایت آن است که صور کلى که درنفس وجود مرکوز است به واسطهء حواس که به مثابت آیینهاند صور جزویات را مطابقگردد،و ادراک دوم حاصل شود،و نتایج جزئیات که در مقدمات ٣ بالقوهاند به فعل آیند،و اعتراف جوارح و استقامت4حاصل گردد.فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اَللّٰهِ اَلَّتِی فَطَرَاَلنّٰاسَ عَلَیْهٰا( ٣٠ / ٣٠ )اشارت است بدان،و علم الیقین به مرتبهء عین الیقین و حق الیقین رسد،و از این جهت در تنزیل امر به فکر و نظر و تذکر مکرر و موکد است و متفکر ممدوح:قُلِاُنْظُرُوا مٰا ذٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ( ١٠١ / ١٠ ).
فایده-مناط تکلیف و مورد حکم ادراک ادراک است نه ادراک بسیط:یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُواآمِنُوا( ١٣۶ / ۴ ).
فایدهء دیگر-زیادت و نقصان ایمان بلکه حقیقت ایمان که تصدیق است نه تصورمجرد،همچنان در این مقام بود:لِیَزْدٰادُوا إِیمٰاناً مَعَ إِیمٰانِهِمْ( ۴ / ۴٨ ).
حقیقت-محل غلط و محال ۵ ضلال همین ادراک ادراک است،که نسبت وجود باعدم،یعنى ظهور در مظاهر،محل امور عدمى و اعتبارى است،چنانکه در تمثیل صورت وآیینه گفته شود،و اختلاف6امم و شعب مذاهب و جهل مرکب از این مقام است:وَ إِذٰاذُکِّرُوا لاٰ یَذْکُرُونَ( ١٣ / ٣٧ )،و اختلاف را به ادراک فطرى راه نیست:کٰانَ اَلنّٰاسُ أُمَّةً وٰاحِدَةًفَبَعَثَ اَللّٰهُ اَلنَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ اَلْکِتٰابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ اَلنّٰاسِ فِیمَا اِخْتَلَفُوا فِیهِ( ٢١٣ / ٢ ).
تمثیل-چون آتش در سنگ و آهن،و میوه و درخت در دانه،و آب در زمین،و صفا درآهن،علم و ایمان در نفوس ١ مرکوزاند،و اخراج آن را اسباب است،آیینهء علم جز تذکرنیست:وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا اَلْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ( ۴٠ / ۵۴ ).
حقیقت-آنچنان که نفس ادراک که معرفت است مقتضى عبادات ٢ اضطرارى ورحمت عام است،ادراک ادراک که علم است مستلزم عبادات2اختیارى و سیر و سلوکو رحمت خاص است:وَ مٰا خَلَقْتُ اَلْجِنَّ وَ اَلْإِنْسَ إِلاّٰ لِیَعْبُدُونِ( ۵۶ / ۵١ ).
فایده-مظهر این رحمت همچنان ۴ مظهر رحمت عام است5که:بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌرَحِیمٌ( ١٢٨ / ٩ ).
حقیقت-مبدأ این نوع از کثرت،عبادت ۶ و بعد عدمى است که تعظیم امر نسبى است،که کثرت متحقق7نگردد الا بدین و این نسبت به یقین،که مقام وحدت است و کشفحقیقى،ساقط مىگردد:وَ اُعْبُدْ رَبَّکَ حَتّٰى یَأْتِیَکَ اَلْیَقِینُ( ٩٩ / ١۵ ).
حقیقت-و اصل کامل در وقت استغراق مقام معرفت اگر به علم پردازد،که از رهگذرحواس داخلى و خارجى حاصل مىشود،محجوب گردد:لَنْ تَرٰانِی وَ لٰکِنِ اُنْظُرْ إِلَى اَلْجَبَلِ( ١۴٣ / ٧ ).
فرع-چون متنزل ٨ شود جهت ارشاد و تکمیل به حسب مرتبهء کمال وصال به آیاتنزول کند،اعلى منزل او آیت کبرى بود و بیان وجدان آن جز به طریق اجمال ممکن نشود:فَأَوْحىٰ إِلىٰ عَبْدِهِ مٰا أَوْحىٰ( ١٠ / ۵٣ ).
حقیقت-غایت علم اعنى ادراک ادراک عدم ادراک است،چه مدرک حقیقىغیرمتناهى است،و علم متناهى،و این عدم ادراک ادراکى بود بىادراک ادراک،و ادراک،عدم ادراک در این مشهد حیرت و استغراق مدرک بود در مدرک،و از آن وجه که با عدمادراک است به جهل و غفلت ماند،و صاحب این حال از این وجه مستور گردد:وَ تَحْسَبُهُمْأَیْقٰاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ( ١٨ / ١٨ ).
سرى نازک-بعد از این حال نسب که از مقام کثرت و شرک خفى است مرتفع گردد،وفناى مدرک،و ادراک در مدرک،آنچنان که هست ظاهر شود،و:تُبَدَّلُ اَلْأَرْضُ غَیْرَ اَلْأَرْضِ( ۴٨ / ١۴ )یَوْمَ نَطْوِی اَلسَّمٰاءَ کَطَیِّ اَلسِّجِلِّ لِلْکُتُبِ( ١٠۴ / ٢١ )با لوازم آن از انتشارات کواکب وتکویر آفتاب و غیر آن حال حاصل گردد،و نداى حقیقى ازلى و ابدى به گوش هوشبىهوشى سالک آید ١ که:لِمَنِ اَلْمُلْکُ اَلْیَوْمَ؟( ١۶ / ۴٠ )و از خلاء فناء حقیقى صدایى خیزدکه:لِلّٰهِ اَلْوٰاحِدِ اَلْقَهّٰارِ( ١۶ / ۴٠ ).
تمثیل-عقل را ادراک این شهود به مثابت محسوسات حسى است،به نسبت با حسىدیگر،یا چون اکمه است به نسبت با الوان،و یا طبیعت ناموزون به نسبت با موزوناتطبیعى،چون شعر و اصول موسیقى.
از آنکه تصرف او به واسطهء نسبتهاى خفیه2است از اشخاص و انواع کلیات،و اینجمله امور نسبى است،و از عالم خلق است،و ادراک عالم امر وراى این است،فکیفادراک مالک خلق و امر،که از این جمله منزه است؟أَلاٰ لَهُ اَلْخَلْقُ وَ اَلْأَمْرُ،تَبٰارَکَ اَللّٰهُ رَبُّ اَلْعٰالَمِینَ( ۵۴ / ٧ ).
رمز-از تنگنایى این مقام است که:لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبى مرسل فرمود،لَوِاِطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرٰاراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً( ١٨ / ١٨ ).
رمزى نازک-کمال نبوت از روى نبوت به کثرت است:فانى اباهى بکم الامم یوم القیامة.
و تحقق1ولایت در وحدت که:لا یسعنى فیه ملک مقرب،و اگرچه قوت نبوت به حسبقوت ولایت است،که نور او به مثابت نور قمر از آفتاب که آن نبوت است مستفاد است،لیکن مخالفت از وجه وحدت و کثرت است ٢ که:وَ تَرَى اَلشَّمْسَ إِذٰا طَلَعَتْ تَتَزٰاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْذٰاتَ اَلْیَمِینِ وَ إِذٰا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذٰاتَ اَلشِّمٰالِ( ١٧ / ١٨ ).
نکته-مبدأ ولایت غیر نبى نبوت است و مبدأ نبوت نبى ولایت:قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اَللّٰهَفَاتَّبِعُونِی( ٣١ / ٣ ).
دقیقه-باشد که ولى غیر نبى از خاصیت متابعت به مقامى برسد که از ولایت نبى بدوفیض رسد،و اتحاد تا غایتى انجامد که نبى از وجه نبوت محض در بعضى امور تابع وىشود،و به حقیقت متابعت خود کرده باشد در مرتبهء دوم،و حینئذ ٣ اثبات مخالفت در غیرنبوت خاتم النبیین(ص)اتفاق افتد:هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلىٰ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّٰا عُلِّمْتَ رُشْداً( ۶۶ / ١٨ )،هٰذٰافِرٰاقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ( ٧٨ / ١٨ ).
دقیقه-از سعت دایرهء ظهور خاتم النبیین-صلى اللّه علیه و سلم-که مظهر اسمالرحمن است و آن غایت کمال نبوت و صفاى مظهریت ۴ است،ولایت تام به ظهور آمد،تا جامع مخالفات دایرهء طرق گشت،و سعادت در متابعت او-صلى اللّه علیه و سلم-منحصر شد،و صورت مخالفت در اجتهادات و5احکام آمد ۶ ،و اصول بر یک اساسقرار گرفت،و مجتهد احکام اگر چه مخطى بود مصیب7گشت:وَ مٰا أَرْسَلْنٰاکَ إِلاّٰ رَحْمَةًلِلْعٰالَمِینَ( ١٠٧ / ٢١ ).
دقیقه-چون عارف بدین مقام متحقق گردد،یعنى از ولایت بىواسطهء دیگرىاستفاضت نور کند،اکنون از مرشد خارجى مستغنى گردد،که تصرف خارجى جهتریاضت نفس است،و صفت نفس عارف آن است که فرمود:وَ کَلْبُهُمْ بٰاسِطٌ ذِرٰاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ( ١٨ / ١٨ ).
و دیگر مرشد از براى دلالت و هدایت و سلوک است و حال عارف ضلال و حیرت درمقام بىیبصر و بىینطق است،وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً( ١٧ / ١٨ ).
سرى نازک-ادراک ادراک،بنا بر غلبهء بطون از شدت ظهور مسما است به ظاهر و حق،و ادراک عدم ادراک بنا بر غلبهء ظهور از شدت بطون مسما است به باطن و خلق:هُوَ اَلْأَوَّلُوَ اَلْآخِرُ وَ اَلظّٰاهِرُ وَ اَلْبٰاطِنُ( ٣ / ۵٧ ).
سرّ سرّ-ظهور وجودى است،و وجودى عین وجود است که غیر جز عدم و عدمىنیست،و عدمى همچنان عین عدم است که واسطهاى میان وجود و عدم نیست،و ظاهروجودى است و باطن عدمى،پس آنچه به نزد محجوب خلق است در واقع حق است،کهبر وى محجوبى و مخلوقى ممتنع است:وَ اَللّٰهُ غٰالِبٌ عَلىٰ أَمْرِهِ( ٢١ / ١٢ ).
حقیقت-اظهار ظاهر کرد و او ظاهرتر است از هر ظاهر،و اخفاى باطن کرد،و اوباطنتر است از هر باطن،که ظهور و بطون او حقیقت است،به خلاف ظهور ظاهر و بطونباطن،پس او ظهور ظاهر بود و بطون باطن و ظهور و بطون در حقیقت متحدند:أَ إِلٰهٌ،مَعَاَللّٰهِ( ۶٠ / ٢٧ و ۶١ و ۶٢ و ۶٣ و ۶۴ ).
فایدة-بنابر آنکه صورت ظاهر ١ هر ظاهر به وجود است،و هستى ظاهرتر هر ظاهراست،پس هستى او نسبت به هستىها اول و باطن است،و نسبت به ظهور خودش ظاهرو آخر:هُوَ اَلْأَوَّلُ وَ اَلْآخِرُ وَ اَلظّٰاهِرُ وَ اَلْبٰاطِنُ( ٣ / ۵٧ ).
حقیقت-ظهور و قیام مفهوم هر یک از اول و آخر و ظاهر و باطن بدان دیگر است کهمتضایفانند،بلکه ظاهر عین باطن است،چون اعتبار بطون کنند،و باطن عین ظاهر است،چون اعتبار ظهور کنند،و در هویت که مسماى هواست غایت انطماس ١ تعینات حسى ووهمى و خیالى و عقلى است،و قاهر مجموع2تعینات متناهى است،وَ هُوَ اَلْقٰاهِرُ فَوْقَ عِبٰادِهِ( ١٨ / ۶ ).
حقیقة الحقایق-هو به حقیقت هویتى را سزاوار است که مستفاد از غیر و مغایر وجودنیست.هر ذات را که هویت از غیر بود یا مغایر وجود باشد،لذاته هو هو نبود ٣ ،بل هولغیره بود:هُوَ اَللّٰهُ اَلَّذِی لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ( ٢٢ / ۵٩ و ٢٣ ).
نکته-دو چشمهاى هو جامع دو مفهوم نوع ذات و افعال است،بَیْنَهُمٰا بَرْزَخٌ لاٰ یَبْغِیٰانِ( ٢٠ / ۵۵ )اعنى الصفات.چون به اسم ذات که لفظ اللّه است پیوندد یک چشم ۴ گردد،ونسبت و اضافت5مرتفع شود:قُلِ اَللّٰهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ( ٩١ / ۶ ).
لطیفة-حقیقت هویت غیب پوشیدهتر بود از مفهوم ظاهر و باطن و اول و آخر،و ازاین جهت بعد از این صفات ختم فرمود به هو،که:وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ( ٣ / ۵٧ ).
تنبیه-آنچه مفهوم این درویش است از این آیت اگر نوشته شود ظاهر را زیادت ازیک مجلد آید:قُلْ لَوْ کٰانَ اَلْبَحْرُ مِدٰاداً لِکَلِمٰاتِ رَبِّی لَنَفِدَ اَلْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِمٰاتُ رَبِّی( ١٠٩ / ١٨ ).
حقیقت-ظاهر و باطن و اول و آخر،چون هر یک از غلبهء ظهور تنزل کرد به فعل،ازظهور و بطون،عالم غیب و شهادت و دنیا و آخرت ظاهر گشت.و وجه نسبت این دو اسمبا مبدأ،مظهر صفات متقابل گشت،چون:رضا و غضب و لطف و قهر و قبض و بسط.و از شایبهء تعلق به فعل،معبر ۶ شد به تدبیر7صفات جمالى و جلالى:تَبٰارَکَ اِسْمُ رَبِّکَ ذِی اَلْجَلاٰلِ وَ اَلْإِکْرٰامِ( ٧٨ / ۵۵ ).
و آن وجه دیگر اعنى ظهور در فعل تسمیه یافت به نور و ظلمت و ایمان و کفر و روحو جسد:خَلَقَ اَلْمَوْتَ وَ اَلْحَیٰاةَ( ٢ / ۶٧ )وَ جَعَلَ اَلظُّلُمٰاتِ وَ اَلنُّورَ( ١ / ۶ ).حقیقت-در مظهر کلى که نقطهء آخرین محیط مراتب وجود است-آنچنان که تو راروشن گردد-هر دو وجه بر وفق نقطهء اول مجتمع گشت که مرکب بود از غایت سفلمرکز و علو محیط اعنى عنصر خاکى و روح اضافى،و از این سبب مسجودى و خلافت راسزاوار آمد:وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْمٰاءَ کُلَّهٰا( ٣١ / ٢ )و:مٰا مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِمٰا خَلَقْتُ بِیَدَیَ( ٧۵ / ٣٨ ).
خاتمه-ظهور این کمال یگانگى او بود که ختم نوع آخرین است.مقصود اظهار استاز آنکه علت غایى به وجود ذهنى متقدم است و به وجود خارجى متأخر که:نحن الآخرونالسابقون.
باب دوّم در ظهور صفات حق تعالى و بیان مقام علم:
چون محقق شد که ادراک هستى جزوى کل هستىها را ضرورى است،ببایددانست که وقتها ادراک هستى کلى مظهر و آیینه ادراک جزوى بود و این مقام معرفتاست.نص:أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ( ۵٣ / ۴١ )واَللّٰهُ نُورُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ( ٣۵ / ٢۴ )و من عرف نفسهفقد عرف ربه مبین این مقام است.
و گاه به عکس این بود که مقام علم است.و آیات:سَنُرِیهِمْ آیٰاتِنٰا فِی اَلْآفٰاقِ ( ۵٣ / ۴١ )وَفِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلاٰ تُبْصِرُونَ ( ٢١ / ۵١ )مبین این مقام است.بلکه بیشتر آیات تنزیل و اخبار وآثار در این قسم وارد است،از آنکه به افهام اقرب است و مستلزم ادراک ادراک است،کهحکمت بعثت رسل و انبیا است.آنچنان که بیان کرده شود.إِنَّمٰا أَنْتَ مُذَکِّرٌ(21/88)کَلاّٰ إِنَّهٰاتَذْکِرَةٌ ( ١١ / ٨٠ ).
حقیقت-نفس ادراک فطرى یعنى معرفت بسیط قابل تفکر نیست،که تحصیلحاصل محال است،بلکه تفکر حجاب آن مىگردد.و از این جهت فرمود:لا تتفکروا فىذات اللّه،بلکه محل تفکر ادراک ادراک است به واسطهء آیات،و بدین سبب تفکر را بهآیات حواله فرمود که:وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ( ١٩١ / ٣ )،قُلِ اُنْظُرُوا مٰا ذٰافِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ( ١٠١ / ١٠ ).
حقیقت-ادراک فطرى جزئى یعنى معرفت غیر ادراک ادراک است،یعنى علمى کهآن بسیط است و این مرکب:وَ تَرٰاهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لاٰ یُبْصِرُونَ( ١٩٨ / ٧ ).
قاعده-سبب و حکمت تکوین و ایجاد به اصطلاح طایفه ١ و تجلیات و شهودات وظهورات به اصطلاح این قوم2ظهور رتبت وجود ادراک ادراک است،از آنکه ادراکبسیط فطرى است و تحصیل حاصل محال،و غرض و غایت آن است که صور کلى که درنفس وجود مرکوز است به واسطهء حواس که به مثابت آیینهاند صور جزویات را مطابقگردد،و ادراک دوم حاصل شود،و نتایج جزئیات که در مقدمات ٣ بالقوهاند به فعل آیند،و اعتراف جوارح و استقامت4حاصل گردد.فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اَللّٰهِ اَلَّتِی فَطَرَاَلنّٰاسَ عَلَیْهٰا( ٣٠ / ٣٠ )اشارت است بدان،و علم الیقین به مرتبهء عین الیقین و حق الیقین رسد،و از این جهت در تنزیل امر به فکر و نظر و تذکر مکرر و موکد است و متفکر ممدوح:قُلِاُنْظُرُوا مٰا ذٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ( ١٠١ / ١٠ ).
فایده-مناط تکلیف و مورد حکم ادراک ادراک است نه ادراک بسیط:یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُواآمِنُوا( ١٣۶ / ۴ ).
فایدهء دیگر-زیادت و نقصان ایمان بلکه حقیقت ایمان که تصدیق است نه تصورمجرد،همچنان در این مقام بود:لِیَزْدٰادُوا إِیمٰاناً مَعَ إِیمٰانِهِمْ( ۴ / ۴٨ ).
حقیقت-محل غلط و محال ۵ ضلال همین ادراک ادراک است،که نسبت وجود باعدم،یعنى ظهور در مظاهر،محل امور عدمى و اعتبارى است،چنانکه در تمثیل صورت وآیینه گفته شود،و اختلاف6امم و شعب مذاهب و جهل مرکب از این مقام است:وَ إِذٰاذُکِّرُوا لاٰ یَذْکُرُونَ( ١٣ / ٣٧ )،و اختلاف را به ادراک فطرى راه نیست:کٰانَ اَلنّٰاسُ أُمَّةً وٰاحِدَةًفَبَعَثَ اَللّٰهُ اَلنَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ اَلْکِتٰابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ اَلنّٰاسِ فِیمَا اِخْتَلَفُوا فِیهِ( ٢١٣ / ٢ ).
تمثیل-چون آتش در سنگ و آهن،و میوه و درخت در دانه،و آب در زمین،و صفا درآهن،علم و ایمان در نفوس ١ مرکوزاند،و اخراج آن را اسباب است،آیینهء علم جز تذکرنیست:وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا اَلْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ( ۴٠ / ۵۴ ).
حقیقت-آنچنان که نفس ادراک که معرفت است مقتضى عبادات ٢ اضطرارى ورحمت عام است،ادراک ادراک که علم است مستلزم عبادات2اختیارى و سیر و سلوکو رحمت خاص است:وَ مٰا خَلَقْتُ اَلْجِنَّ وَ اَلْإِنْسَ إِلاّٰ لِیَعْبُدُونِ( ۵۶ / ۵١ ).
فایده-مظهر این رحمت همچنان ۴ مظهر رحمت عام است5که:بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌرَحِیمٌ( ١٢٨ / ٩ ).
حقیقت-مبدأ این نوع از کثرت،عبادت ۶ و بعد عدمى است که تعظیم امر نسبى است،که کثرت متحقق7نگردد الا بدین و این نسبت به یقین،که مقام وحدت است و کشفحقیقى،ساقط مىگردد:وَ اُعْبُدْ رَبَّکَ حَتّٰى یَأْتِیَکَ اَلْیَقِینُ( ٩٩ / ١۵ ).
حقیقت-و اصل کامل در وقت استغراق مقام معرفت اگر به علم پردازد،که از رهگذرحواس داخلى و خارجى حاصل مىشود،محجوب گردد:لَنْ تَرٰانِی وَ لٰکِنِ اُنْظُرْ إِلَى اَلْجَبَلِ( ١۴٣ / ٧ ).
فرع-چون متنزل ٨ شود جهت ارشاد و تکمیل به حسب مرتبهء کمال وصال به آیاتنزول کند،اعلى منزل او آیت کبرى بود و بیان وجدان آن جز به طریق اجمال ممکن نشود:فَأَوْحىٰ إِلىٰ عَبْدِهِ مٰا أَوْحىٰ( ١٠ / ۵٣ ).
حقیقت-غایت علم اعنى ادراک ادراک عدم ادراک است،چه مدرک حقیقىغیرمتناهى است،و علم متناهى،و این عدم ادراک ادراکى بود بىادراک ادراک،و ادراک،عدم ادراک در این مشهد حیرت و استغراق مدرک بود در مدرک،و از آن وجه که با عدمادراک است به جهل و غفلت ماند،و صاحب این حال از این وجه مستور گردد:وَ تَحْسَبُهُمْأَیْقٰاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ( ١٨ / ١٨ ).
سرى نازک-بعد از این حال نسب که از مقام کثرت و شرک خفى است مرتفع گردد،وفناى مدرک،و ادراک در مدرک،آنچنان که هست ظاهر شود،و:تُبَدَّلُ اَلْأَرْضُ غَیْرَ اَلْأَرْضِ( ۴٨ / ١۴ )یَوْمَ نَطْوِی اَلسَّمٰاءَ کَطَیِّ اَلسِّجِلِّ لِلْکُتُبِ( ١٠۴ / ٢١ )با لوازم آن از انتشارات کواکب وتکویر آفتاب و غیر آن حال حاصل گردد،و نداى حقیقى ازلى و ابدى به گوش هوشبىهوشى سالک آید ١ که:لِمَنِ اَلْمُلْکُ اَلْیَوْمَ؟( ١۶ / ۴٠ )و از خلاء فناء حقیقى صدایى خیزدکه:لِلّٰهِ اَلْوٰاحِدِ اَلْقَهّٰارِ( ١۶ / ۴٠ ).
تمثیل-عقل را ادراک این شهود به مثابت محسوسات حسى است،به نسبت با حسىدیگر،یا چون اکمه است به نسبت با الوان،و یا طبیعت ناموزون به نسبت با موزوناتطبیعى،چون شعر و اصول موسیقى.
از آنکه تصرف او به واسطهء نسبتهاى خفیه2است از اشخاص و انواع کلیات،و اینجمله امور نسبى است،و از عالم خلق است،و ادراک عالم امر وراى این است،فکیفادراک مالک خلق و امر،که از این جمله منزه است؟أَلاٰ لَهُ اَلْخَلْقُ وَ اَلْأَمْرُ،تَبٰارَکَ اَللّٰهُ رَبُّ اَلْعٰالَمِینَ( ۵۴ / ٧ ).
رمز-از تنگنایى این مقام است که:لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبى مرسل فرمود،لَوِاِطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرٰاراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً( ١٨ / ١٨ ).
رمزى نازک-کمال نبوت از روى نبوت به کثرت است:فانى اباهى بکم الامم یوم القیامة.
و تحقق1ولایت در وحدت که:لا یسعنى فیه ملک مقرب،و اگرچه قوت نبوت به حسبقوت ولایت است،که نور او به مثابت نور قمر از آفتاب که آن نبوت است مستفاد است،لیکن مخالفت از وجه وحدت و کثرت است ٢ که:وَ تَرَى اَلشَّمْسَ إِذٰا طَلَعَتْ تَتَزٰاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْذٰاتَ اَلْیَمِینِ وَ إِذٰا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذٰاتَ اَلشِّمٰالِ( ١٧ / ١٨ ).
نکته-مبدأ ولایت غیر نبى نبوت است و مبدأ نبوت نبى ولایت:قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اَللّٰهَفَاتَّبِعُونِی( ٣١ / ٣ ).
دقیقه-باشد که ولى غیر نبى از خاصیت متابعت به مقامى برسد که از ولایت نبى بدوفیض رسد،و اتحاد تا غایتى انجامد که نبى از وجه نبوت محض در بعضى امور تابع وىشود،و به حقیقت متابعت خود کرده باشد در مرتبهء دوم،و حینئذ ٣ اثبات مخالفت در غیرنبوت خاتم النبیین(ص)اتفاق افتد:هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلىٰ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّٰا عُلِّمْتَ رُشْداً( ۶۶ / ١٨ )،هٰذٰافِرٰاقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ( ٧٨ / ١٨ ).
دقیقه-از سعت دایرهء ظهور خاتم النبیین-صلى اللّه علیه و سلم-که مظهر اسمالرحمن است و آن غایت کمال نبوت و صفاى مظهریت ۴ است،ولایت تام به ظهور آمد،تا جامع مخالفات دایرهء طرق گشت،و سعادت در متابعت او-صلى اللّه علیه و سلم-منحصر شد،و صورت مخالفت در اجتهادات و5احکام آمد ۶ ،و اصول بر یک اساسقرار گرفت،و مجتهد احکام اگر چه مخطى بود مصیب7گشت:وَ مٰا أَرْسَلْنٰاکَ إِلاّٰ رَحْمَةًلِلْعٰالَمِینَ( ١٠٧ / ٢١ ).
دقیقه-چون عارف بدین مقام متحقق گردد،یعنى از ولایت بىواسطهء دیگرىاستفاضت نور کند،اکنون از مرشد خارجى مستغنى گردد،که تصرف خارجى جهتریاضت نفس است،و صفت نفس عارف آن است که فرمود:وَ کَلْبُهُمْ بٰاسِطٌ ذِرٰاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ( ١٨ / ١٨ ).
و دیگر مرشد از براى دلالت و هدایت و سلوک است و حال عارف ضلال و حیرت درمقام بىیبصر و بىینطق است،وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً( ١٧ / ١٨ ).
سرى نازک-ادراک ادراک،بنا بر غلبهء بطون از شدت ظهور مسما است به ظاهر و حق،و ادراک عدم ادراک بنا بر غلبهء ظهور از شدت بطون مسما است به باطن و خلق:هُوَ اَلْأَوَّلُوَ اَلْآخِرُ وَ اَلظّٰاهِرُ وَ اَلْبٰاطِنُ( ٣ / ۵٧ ).
سرّ سرّ-ظهور وجودى است،و وجودى عین وجود است که غیر جز عدم و عدمىنیست،و عدمى همچنان عین عدم است که واسطهاى میان وجود و عدم نیست،و ظاهروجودى است و باطن عدمى،پس آنچه به نزد محجوب خلق است در واقع حق است،کهبر وى محجوبى و مخلوقى ممتنع است:وَ اَللّٰهُ غٰالِبٌ عَلىٰ أَمْرِهِ( ٢١ / ١٢ ).
حقیقت-اظهار ظاهر کرد و او ظاهرتر است از هر ظاهر،و اخفاى باطن کرد،و اوباطنتر است از هر باطن،که ظهور و بطون او حقیقت است،به خلاف ظهور ظاهر و بطونباطن،پس او ظهور ظاهر بود و بطون باطن و ظهور و بطون در حقیقت متحدند:أَ إِلٰهٌ،مَعَاَللّٰهِ( ۶٠ / ٢٧ و ۶١ و ۶٢ و ۶٣ و ۶۴ ).
فایدة-بنابر آنکه صورت ظاهر ١ هر ظاهر به وجود است،و هستى ظاهرتر هر ظاهراست،پس هستى او نسبت به هستىها اول و باطن است،و نسبت به ظهور خودش ظاهرو آخر:هُوَ اَلْأَوَّلُ وَ اَلْآخِرُ وَ اَلظّٰاهِرُ وَ اَلْبٰاطِنُ( ٣ / ۵٧ ).
حقیقت-ظهور و قیام مفهوم هر یک از اول و آخر و ظاهر و باطن بدان دیگر است کهمتضایفانند،بلکه ظاهر عین باطن است،چون اعتبار بطون کنند،و باطن عین ظاهر است،چون اعتبار ظهور کنند،و در هویت که مسماى هواست غایت انطماس ١ تعینات حسى ووهمى و خیالى و عقلى است،و قاهر مجموع2تعینات متناهى است،وَ هُوَ اَلْقٰاهِرُ فَوْقَ عِبٰادِهِ( ١٨ / ۶ ).
حقیقة الحقایق-هو به حقیقت هویتى را سزاوار است که مستفاد از غیر و مغایر وجودنیست.هر ذات را که هویت از غیر بود یا مغایر وجود باشد،لذاته هو هو نبود ٣ ،بل هولغیره بود:هُوَ اَللّٰهُ اَلَّذِی لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ( ٢٢ / ۵٩ و ٢٣ ).
نکته-دو چشمهاى هو جامع دو مفهوم نوع ذات و افعال است،بَیْنَهُمٰا بَرْزَخٌ لاٰ یَبْغِیٰانِ( ٢٠ / ۵۵ )اعنى الصفات.چون به اسم ذات که لفظ اللّه است پیوندد یک چشم ۴ گردد،ونسبت و اضافت5مرتفع شود:قُلِ اَللّٰهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ( ٩١ / ۶ ).
لطیفة-حقیقت هویت غیب پوشیدهتر بود از مفهوم ظاهر و باطن و اول و آخر،و ازاین جهت بعد از این صفات ختم فرمود به هو،که:وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ( ٣ / ۵٧ ).
تنبیه-آنچه مفهوم این درویش است از این آیت اگر نوشته شود ظاهر را زیادت ازیک مجلد آید:قُلْ لَوْ کٰانَ اَلْبَحْرُ مِدٰاداً لِکَلِمٰاتِ رَبِّی لَنَفِدَ اَلْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِمٰاتُ رَبِّی( ١٠٩ / ١٨ ).
حقیقت-ظاهر و باطن و اول و آخر،چون هر یک از غلبهء ظهور تنزل کرد به فعل،ازظهور و بطون،عالم غیب و شهادت و دنیا و آخرت ظاهر گشت.و وجه نسبت این دو اسمبا مبدأ،مظهر صفات متقابل گشت،چون:رضا و غضب و لطف و قهر و قبض و بسط.و از شایبهء تعلق به فعل،معبر ۶ شد به تدبیر7صفات جمالى و جلالى:تَبٰارَکَ اِسْمُ رَبِّکَ ذِی اَلْجَلاٰلِ وَ اَلْإِکْرٰامِ( ٧٨ / ۵۵ ).
و آن وجه دیگر اعنى ظهور در فعل تسمیه یافت به نور و ظلمت و ایمان و کفر و روحو جسد:خَلَقَ اَلْمَوْتَ وَ اَلْحَیٰاةَ( ٢ / ۶٧ )وَ جَعَلَ اَلظُّلُمٰاتِ وَ اَلنُّورَ( ١ / ۶ ).حقیقت-در مظهر کلى که نقطهء آخرین محیط مراتب وجود است-آنچنان که تو راروشن گردد-هر دو وجه بر وفق نقطهء اول مجتمع گشت که مرکب بود از غایت سفلمرکز و علو محیط اعنى عنصر خاکى و روح اضافى،و از این سبب مسجودى و خلافت راسزاوار آمد:وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْمٰاءَ کُلَّهٰا( ٣١ / ٢ )و:مٰا مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِمٰا خَلَقْتُ بِیَدَیَ( ٧۵ / ٣٨ ).
خاتمه-ظهور این کمال یگانگى او بود که ختم نوع آخرین است.مقصود اظهار استاز آنکه علت غایى به وجود ذهنى متقدم است و به وجود خارجى متأخر که:نحن الآخرونالسابقون.
۹۳/۰۲/۱۹