عارف کیست؟
سه شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۷:۱۲ ب.ظ
عارف کیست؟
به بیان آیت الله مصباح یزدی :
اگر بهطور خلاصه، حقیقت عرفان را «شناخت شهودى خداوند» بدانیم، طبیعى است که عارف حقیقى کسى خواهد بود که به چنین شناختى رسیده باشد. از اینرو در یک جمله مىتوان گفت: عارف کسى است که خدا را با قلب و روح درک کرده و یافته باشد. مرتبه عرفان فرد نیز به شدت و ضعف شناخت شهودى و ادراک قلبى او نسبت به خداوند باز مىگردد.
بر این اساس، عارف بودن نیاز به آداب، رسوم و نیز داشتن عنوان خاص ندارد و که حقیقت عرفان همان معرفت شهودى و ادراک قلبىـ امرى ناپیدا و درونى است و غیر از خود فرد کسى نمىتواند آن را درک کند. ما تنها با علایم و نشانههایى مىتوانیم حدس بزنیم که آیا فرد به چنین مقامى واصل شده است یا نه؛ و البته به جز براى کسانى که به باطن افراد احاطه دارند و از آن آگاهند. ولى براى افراد عادى، این علایم و نشانهها هم یقینآور نیست و حداکثر ایجاد مظنه مىکند.از اینرو ملاک و معیار قضاوت درباره عارف بودن یا نبودن افراد، و نیز درجه و حد مقام عرفانى آنان، اسم و رسم نیست، بلکه مهم، پایه معرفت شهودى آنان نسبت به خداوند است. مهم این نیست که آیا فلان شخص عنوان «عارف» دارد، و یا در تاریخ عرفان، نام او را در زمره «عرفا» برشمردهاند یا خیر، بلکه آنچه اهمیت دارد و روح عرفان حقیقى را تشکیل مىدهد این است که آیا فرد خدا را به چشم دل دیده است یا نه.
گفتنى است کسانى که به گوهر راستین عرفان دست یافته باشند، اهل تظاهر و به دنبال اسم، رسم و عنوان نیستند؛ بلکه در خلوت روح خود از انس با محبوب خویش غرق لذتند و از بند اسم و رسم و نام و نشان رهیدهاند.در میان بزرگان شیعه، چه از علما و چه از صلحا، افراد بسیارى بودهاند که در مسایل عرفانى و ادراک شهودى و باطنى خداوند به مقامات بسیار عالى رسیده بودند؛ ولى اسم مشخصى نداشتند.
البته حسن ظن به اینگونه افراد بیش از کسانى است که به عناوینى خاص معروف شدهاند. افرادى مانند: سید بحرالعلوم،سید بن طاووس، ابن فهد حلى و... از علما، فقها و محدثان بزرگ شیعه هستند که مقامات معنوى و عرفانى بسیار منیع و والایى داشتهاند؛ ولى در زمان خود به عنوان عارف و صوفى و امثال آنها شناخته نمىشدند و خود نیز ادعا و هیاهویى در این باره نداشتند. البته بعضى از کسانى که تاریخ عرفا را نوشتهاند، به دلیل ظهور کشف و کراماتى از این بزرگان، برخى از آنها را در زمره عارفان شمردهاند؛ ولى به هر حال آنان در زمان خود چنین عنوانى نداشتهاند. ما در بین علما و بزرگان شیعه کسانى نظیر مقدس اردبیلى، شیخ انصارى و شیخ جعفر کاشف الغطا راداریم که شاید چندان هم به ظهور کشف و کرامات معروف نباشند؛ ولى بر اساس قراینى به جرأت مىتوان گفت مقامات عرفانى و قربشان به خداى متعال از بسیارى از کسانى که به عرفان و تصوف مشهورند بیشتر است.از اینرو صرف اینکه کسى اعمالى خارقالعاده انجام مىدهد، یا مطالب دقیق وبلندى در وادى عرفان بیان مىکند دلیل بر این نیست که او عارفى راهیافته، واصل و داراى مقامات عالى عرفانى است. آنچه در این مسیر مهم است پایه معرفت شهودى فرد به خداى متعال است و آن هم، همان گونه که اشاره کردیم، چیزى است که جز خود فرد کس دیگرى به آن راهى ندارد و آن را درک نمىکند.
در این وادى قلب و دل مهم است؛ نه لفظ و مفهوم. به زبان آوردن و بیان مطالب عرفانى، بین اینکه خود فرد آن مطالب را یافته باشد یا اینکه تنها الفاظ و مفاهیمش را از دیگران و اساتید عرفان یاد گرفته و تلقى کرده باشد؛ مشترک است. آن عرفان اصطلاحى و معرفت شهودى هیچ ملازمهاى ندارد با اینکه انسان الفاظش را نیز بلد باشد، و یا اینکه اگر الفاظش را بلد است حتماً معانى و حقیقتش را نیز یافته باشد. ممکن است کسى الفاظش را بداند؛ ولى خودش را نیافته باشد، همانگونه که ممکن است خودش را یافته باشد ولى الفاظش را بلد نباشد. البته ممکن است هم آن عرفان را یافته و نیز الفاظش را یاد گرفته باشد. از نظر منطقى، به اصطلاح بین این دو «عموم و خصوص من وجه» است.بنابراین، نه صرف اینکه کسى الفاظ و اصطلاحات پیچیده عرفانى به کار مىبرد و موشکافىها در مطالب و دقایق عرفانى مىکند دلیل بر این است که معرفت قلبى زیادى دارد، و نه اینکه اگر کسى الفاظش را بلد نیست دلیل بر این مىشود که بهرهاى از حقیقت عرفان ندارد. همچنین نه ظهور کرامات، عجایب و غرایب از کسى دلیل بر این است که مقامات شامخ معنوى و عرفانى دارد و نه نداشتن و ظاهر نشدن آنها دلیل بر این است که فرد از عرفان، مقامات و کمالات عرفانى بىبهره است.
به بیان آیت الله مصباح یزدی :
اگر بهطور خلاصه، حقیقت عرفان را «شناخت شهودى خداوند» بدانیم، طبیعى است که عارف حقیقى کسى خواهد بود که به چنین شناختى رسیده باشد. از اینرو در یک جمله مىتوان گفت: عارف کسى است که خدا را با قلب و روح درک کرده و یافته باشد. مرتبه عرفان فرد نیز به شدت و ضعف شناخت شهودى و ادراک قلبى او نسبت به خداوند باز مىگردد.
بر این اساس، عارف بودن نیاز به آداب، رسوم و نیز داشتن عنوان خاص ندارد و که حقیقت عرفان همان معرفت شهودى و ادراک قلبىـ امرى ناپیدا و درونى است و غیر از خود فرد کسى نمىتواند آن را درک کند. ما تنها با علایم و نشانههایى مىتوانیم حدس بزنیم که آیا فرد به چنین مقامى واصل شده است یا نه؛ و البته به جز براى کسانى که به باطن افراد احاطه دارند و از آن آگاهند. ولى براى افراد عادى، این علایم و نشانهها هم یقینآور نیست و حداکثر ایجاد مظنه مىکند.از اینرو ملاک و معیار قضاوت درباره عارف بودن یا نبودن افراد، و نیز درجه و حد مقام عرفانى آنان، اسم و رسم نیست، بلکه مهم، پایه معرفت شهودى آنان نسبت به خداوند است. مهم این نیست که آیا فلان شخص عنوان «عارف» دارد، و یا در تاریخ عرفان، نام او را در زمره «عرفا» برشمردهاند یا خیر، بلکه آنچه اهمیت دارد و روح عرفان حقیقى را تشکیل مىدهد این است که آیا فرد خدا را به چشم دل دیده است یا نه.
گفتنى است کسانى که به گوهر راستین عرفان دست یافته باشند، اهل تظاهر و به دنبال اسم، رسم و عنوان نیستند؛ بلکه در خلوت روح خود از انس با محبوب خویش غرق لذتند و از بند اسم و رسم و نام و نشان رهیدهاند.در میان بزرگان شیعه، چه از علما و چه از صلحا، افراد بسیارى بودهاند که در مسایل عرفانى و ادراک شهودى و باطنى خداوند به مقامات بسیار عالى رسیده بودند؛ ولى اسم مشخصى نداشتند.
البته حسن ظن به اینگونه افراد بیش از کسانى است که به عناوینى خاص معروف شدهاند. افرادى مانند: سید بحرالعلوم،سید بن طاووس، ابن فهد حلى و... از علما، فقها و محدثان بزرگ شیعه هستند که مقامات معنوى و عرفانى بسیار منیع و والایى داشتهاند؛ ولى در زمان خود به عنوان عارف و صوفى و امثال آنها شناخته نمىشدند و خود نیز ادعا و هیاهویى در این باره نداشتند. البته بعضى از کسانى که تاریخ عرفا را نوشتهاند، به دلیل ظهور کشف و کراماتى از این بزرگان، برخى از آنها را در زمره عارفان شمردهاند؛ ولى به هر حال آنان در زمان خود چنین عنوانى نداشتهاند. ما در بین علما و بزرگان شیعه کسانى نظیر مقدس اردبیلى، شیخ انصارى و شیخ جعفر کاشف الغطا راداریم که شاید چندان هم به ظهور کشف و کرامات معروف نباشند؛ ولى بر اساس قراینى به جرأت مىتوان گفت مقامات عرفانى و قربشان به خداى متعال از بسیارى از کسانى که به عرفان و تصوف مشهورند بیشتر است.از اینرو صرف اینکه کسى اعمالى خارقالعاده انجام مىدهد، یا مطالب دقیق وبلندى در وادى عرفان بیان مىکند دلیل بر این نیست که او عارفى راهیافته، واصل و داراى مقامات عالى عرفانى است. آنچه در این مسیر مهم است پایه معرفت شهودى فرد به خداى متعال است و آن هم، همان گونه که اشاره کردیم، چیزى است که جز خود فرد کس دیگرى به آن راهى ندارد و آن را درک نمىکند.
در این وادى قلب و دل مهم است؛ نه لفظ و مفهوم. به زبان آوردن و بیان مطالب عرفانى، بین اینکه خود فرد آن مطالب را یافته باشد یا اینکه تنها الفاظ و مفاهیمش را از دیگران و اساتید عرفان یاد گرفته و تلقى کرده باشد؛ مشترک است. آن عرفان اصطلاحى و معرفت شهودى هیچ ملازمهاى ندارد با اینکه انسان الفاظش را نیز بلد باشد، و یا اینکه اگر الفاظش را بلد است حتماً معانى و حقیقتش را نیز یافته باشد. ممکن است کسى الفاظش را بداند؛ ولى خودش را نیافته باشد، همانگونه که ممکن است خودش را یافته باشد ولى الفاظش را بلد نباشد. البته ممکن است هم آن عرفان را یافته و نیز الفاظش را یاد گرفته باشد. از نظر منطقى، به اصطلاح بین این دو «عموم و خصوص من وجه» است.بنابراین، نه صرف اینکه کسى الفاظ و اصطلاحات پیچیده عرفانى به کار مىبرد و موشکافىها در مطالب و دقایق عرفانى مىکند دلیل بر این است که معرفت قلبى زیادى دارد، و نه اینکه اگر کسى الفاظش را بلد نیست دلیل بر این مىشود که بهرهاى از حقیقت عرفان ندارد. همچنین نه ظهور کرامات، عجایب و غرایب از کسى دلیل بر این است که مقامات شامخ معنوى و عرفانى دارد و نه نداشتن و ظاهر نشدن آنها دلیل بر این است که فرد از عرفان، مقامات و کمالات عرفانى بىبهره است.
۹۳/۰۲/۱۶