سواد هستی 1
دوشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۷:۵۵ ب.ظ
اندیشه:
وَآیَةٌ لَّهُمْ أَنَّا حَمَلْنَا ذُرِّیَّتَهُمْ فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ
خداوند میفرماید اینکه شما در کشتی مسافرت میکنید، و کشتی در آب غرق نمیشود، از آیات ماست. شاید ما از خودمان بپرسیم، چرا در قرآن خداوند اینهمه به چیزهای مختلف اشاره میکند و آنها را آیه میداند. چرا یک کشتی که روی آب میایستد و زیر آب نمیرود، از آیات خداست؟ اصلاً چطور چنین مسئلهای میتواند آیه باشد.
خداوند بشر را میشناسد، و میداند که انسانها هر چه در زمین میبینند، ابتدائاً با چشم دنیایی به آن نگاه میکنند. مثالمان دربارۀ چیستی اسکناس را به یاد بیاورید. خداوند به خوبی میداند که هر چه انسانها میبینند، فوراً میروند سراغ توصیف رنگ و اندازه و جنسش، یعنی آیه بودن آن را متوجه نمیشوند. به خاطر همین خداوند مرتباً تذکر میدهد. شب و روز، آسمانها و زمین، گیاهان و چارپایان، کشتیها و مرکبها، بهار و خزان، مداوماً موضوعات مختلف را مطرح میکند و تأکید میکند در این چیزها، آیههایی وجود دارد.
خداوند این مسئله را برای بندگان سطح بالای خودش حل میکند. این چیزی است که به آن میگویند «توحید افعال». یعنی این چنین بندگانی، هر چیزی را که در دنیا میبینند، در آن نشانه و مؤیدی برای توحید مییابند. اما ما تا وقتی توحید افعال نداریم، مداوماً در دام فهم دنیایی اسیریم، به چه معنا؟ به این معنا که هیچ چیزی در دنیا، ما را به یاد خدا نمیاندازد. برای کسانی مثل ماست که خداوند هی خودش را مطرح میکند. اما حرف خدا هم بعد از چند بار، برایمان کسالتآور و خسته کننده میشود و پی افکار قبلیمان را میگیریم.
چرا چنین میشود؟ بگذارید مثالی بزنیم.
فرض کنید که شما میخواهید از تهران، رانندگی کنید تا اصفهان. در کنار جاده، تابلویی میبینید که مثلا رویش نوشته است: «اصفهان، 200 کیلومتر». اگر از کسی که سواد خواندن و نوشتن ندارد بپرسید این چیست، چه میگوید؟ میگوید مثلاً این یک ورق آهنی سبز است که شکلش مستطیل است و... یا همین تابلو را بخواهی جزء جزء نگاه کنی. آنوقت وقتی تابلو را میبینی و میخواهی بگویی چیست، چه میگویی؟ میگویی آن را مثلاً فلان کارخانه تولید کرده است، فلان شرکت نصب کرده است، اینگونه رنگش زدهاند، در فلان ارتفاع نصبش کردهاند و غیره و غیره. خلاصۀ امر میشود اینکه اگر نفهمی این تابلو به چه دردی میخورد، هیچ استفادهای برایت ندارد! نه تنها هیچ استفادهای ندارد، بلکه کسلکننده و بیمصرف هم به نظر میرسد.
هستی هم مثل همان تابلوست. دربارۀ آن بسیار میتوان حرف زد، حرفهایی که همه هم درستند، اما بلااستفادهاند. برای استفاده از هستی، باید سواد خواندنش را داشته باشیم. اگر نتوانیم هستی را بخوانیم، میشویم مثل همان انسان بیسوادی که به تابلوی توی جاده برمیخورد. اما این سواد هستی چیست؟
سواد هستی، همان چیزی است که انسان را به رستگاری راهنمایی میکند. همان چشمی است که پیغمبر اکرم و ائمه و اولیاء خدا با آن چشم به دنیا نگاه میکنند. نباید فکر کرد که مثلاً پیغمبر اکرم وقتی به دنیا نگاه میکرد، یک چیزهای عجیب غریبی میدید! یا اصلاً دنیایش محو و ناپدید شده بود. خیر. پیغمبر هم در دنیا، همان چیزهایی را میدید که ما میبینیم، اما وقتی به آنها نگاه میکرد، چون سواد خواندن هستی را داشت، چیز متفاوتی از آن میفهمید. آن را آیه و نشانهای میدید که به سوی خدا رهنمون است.
برای همین است که کسی که سواد هستی را ندارد، هی به اطراف خود نگاه میکند، میگوید: «خدا کجاست؟» اما کسی که میتواند هستی را بخواند، مدام میگوید: «غیرخدا کجاست؟» توجه کنید، خیلی فرق است بین «خدا کجاست» و «غیرخدا کجاست؟»، ولی هر دوی آنها دارند به چیز واحدی نگاه میکنند. بنابراین تفاوت ما، در تفاوت فهم و درکمان است.
خداوند سبحان میفرماید: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ» یعنی آسمانهای هفتگانه و زمین و هر چه در آنهاست و هر چه فرض کنید، دارد تسبیح خداوند را میگوید، اما شما تسبیح آنها را نمیفهمید. دقت کنید که خداوند میگوید تسبیحشان را «نمیفهمید»، نه اینکه «نمیشنوید» یا «نمیبیند» و... این یعنی سواد ندارید. اگر سواد داشتید، میفهمیدید. فهم تسبیح این مخلوقات، محتاج فهم و معرفت است، نه گوش و چشم عجیب و غریب. تسبیح آنها صدا نیست که همۀ اتمهای عالم داشته باشند بگویند سبحان الله، خیر. اما اگر بتوانی هستی را بخوانی، معرفت داشته باشی، آنوقت میبینی همین اتمها، کاری غیر از سبحان الله ندارند.
بنابراین در ابتدای امر باید باسواد شد. تازه آنوقت است که آدمی میتواند تفاوت یا قوت و ضعف نوشتهها را هم درک کند. برای کسی که سواد ندارد، فرقی نمیکند که یک کتاب بسیار ضعیف و ساده و کودکانه به دست بگیرد، یا قرآن و نهج البلاغه، چون هیچ کدامش را نمیفهمد. تازه بعد از باسواد شدن است که آدم میفهمد بین قرآن و کتاب داستانی که برای بچههای پیشدبستانی نوشته شده، فرقی وجود دارد. در سواد هستی هم همینطور است. کسی که سواد هستی را ندارد، فرقی نمیکند برود روستای آبااجدادیاش، یا برود مشهد زیارت امام رضا یا برود کربلا، حرم اباعبدالله. البته تکویناً فرق میکند و مشهد و کربلا رفتن برای همه خیلی فواید دارد، اما کسی که سواد ندارد، استفادهای که میکند، خیلی ناچیز است. مثل اینکه الماس کوه نور را بدهی به یک بچه، او هم برود با آن هفتسنگ بازی کند! اما باسواد، وقتی میرود زیارت امام رضا، طبق فرمودۀ حضرت، به زیارت خدا در عرش میرود! چقدر فرق است؟ بنابراین تلاش کنیم تا سواد هستی را بیاموزیم.
وَآیَةٌ لَّهُمْ أَنَّا حَمَلْنَا ذُرِّیَّتَهُمْ فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ
خداوند میفرماید اینکه شما در کشتی مسافرت میکنید، و کشتی در آب غرق نمیشود، از آیات ماست. شاید ما از خودمان بپرسیم، چرا در قرآن خداوند اینهمه به چیزهای مختلف اشاره میکند و آنها را آیه میداند. چرا یک کشتی که روی آب میایستد و زیر آب نمیرود، از آیات خداست؟ اصلاً چطور چنین مسئلهای میتواند آیه باشد.
خداوند بشر را میشناسد، و میداند که انسانها هر چه در زمین میبینند، ابتدائاً با چشم دنیایی به آن نگاه میکنند. مثالمان دربارۀ چیستی اسکناس را به یاد بیاورید. خداوند به خوبی میداند که هر چه انسانها میبینند، فوراً میروند سراغ توصیف رنگ و اندازه و جنسش، یعنی آیه بودن آن را متوجه نمیشوند. به خاطر همین خداوند مرتباً تذکر میدهد. شب و روز، آسمانها و زمین، گیاهان و چارپایان، کشتیها و مرکبها، بهار و خزان، مداوماً موضوعات مختلف را مطرح میکند و تأکید میکند در این چیزها، آیههایی وجود دارد.
خداوند این مسئله را برای بندگان سطح بالای خودش حل میکند. این چیزی است که به آن میگویند «توحید افعال». یعنی این چنین بندگانی، هر چیزی را که در دنیا میبینند، در آن نشانه و مؤیدی برای توحید مییابند. اما ما تا وقتی توحید افعال نداریم، مداوماً در دام فهم دنیایی اسیریم، به چه معنا؟ به این معنا که هیچ چیزی در دنیا، ما را به یاد خدا نمیاندازد. برای کسانی مثل ماست که خداوند هی خودش را مطرح میکند. اما حرف خدا هم بعد از چند بار، برایمان کسالتآور و خسته کننده میشود و پی افکار قبلیمان را میگیریم.
چرا چنین میشود؟ بگذارید مثالی بزنیم.
فرض کنید که شما میخواهید از تهران، رانندگی کنید تا اصفهان. در کنار جاده، تابلویی میبینید که مثلا رویش نوشته است: «اصفهان، 200 کیلومتر». اگر از کسی که سواد خواندن و نوشتن ندارد بپرسید این چیست، چه میگوید؟ میگوید مثلاً این یک ورق آهنی سبز است که شکلش مستطیل است و... یا همین تابلو را بخواهی جزء جزء نگاه کنی. آنوقت وقتی تابلو را میبینی و میخواهی بگویی چیست، چه میگویی؟ میگویی آن را مثلاً فلان کارخانه تولید کرده است، فلان شرکت نصب کرده است، اینگونه رنگش زدهاند، در فلان ارتفاع نصبش کردهاند و غیره و غیره. خلاصۀ امر میشود اینکه اگر نفهمی این تابلو به چه دردی میخورد، هیچ استفادهای برایت ندارد! نه تنها هیچ استفادهای ندارد، بلکه کسلکننده و بیمصرف هم به نظر میرسد.
هستی هم مثل همان تابلوست. دربارۀ آن بسیار میتوان حرف زد، حرفهایی که همه هم درستند، اما بلااستفادهاند. برای استفاده از هستی، باید سواد خواندنش را داشته باشیم. اگر نتوانیم هستی را بخوانیم، میشویم مثل همان انسان بیسوادی که به تابلوی توی جاده برمیخورد. اما این سواد هستی چیست؟
سواد هستی، همان چیزی است که انسان را به رستگاری راهنمایی میکند. همان چشمی است که پیغمبر اکرم و ائمه و اولیاء خدا با آن چشم به دنیا نگاه میکنند. نباید فکر کرد که مثلاً پیغمبر اکرم وقتی به دنیا نگاه میکرد، یک چیزهای عجیب غریبی میدید! یا اصلاً دنیایش محو و ناپدید شده بود. خیر. پیغمبر هم در دنیا، همان چیزهایی را میدید که ما میبینیم، اما وقتی به آنها نگاه میکرد، چون سواد خواندن هستی را داشت، چیز متفاوتی از آن میفهمید. آن را آیه و نشانهای میدید که به سوی خدا رهنمون است.
برای همین است که کسی که سواد هستی را ندارد، هی به اطراف خود نگاه میکند، میگوید: «خدا کجاست؟» اما کسی که میتواند هستی را بخواند، مدام میگوید: «غیرخدا کجاست؟» توجه کنید، خیلی فرق است بین «خدا کجاست» و «غیرخدا کجاست؟»، ولی هر دوی آنها دارند به چیز واحدی نگاه میکنند. بنابراین تفاوت ما، در تفاوت فهم و درکمان است.
خداوند سبحان میفرماید: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ» یعنی آسمانهای هفتگانه و زمین و هر چه در آنهاست و هر چه فرض کنید، دارد تسبیح خداوند را میگوید، اما شما تسبیح آنها را نمیفهمید. دقت کنید که خداوند میگوید تسبیحشان را «نمیفهمید»، نه اینکه «نمیشنوید» یا «نمیبیند» و... این یعنی سواد ندارید. اگر سواد داشتید، میفهمیدید. فهم تسبیح این مخلوقات، محتاج فهم و معرفت است، نه گوش و چشم عجیب و غریب. تسبیح آنها صدا نیست که همۀ اتمهای عالم داشته باشند بگویند سبحان الله، خیر. اما اگر بتوانی هستی را بخوانی، معرفت داشته باشی، آنوقت میبینی همین اتمها، کاری غیر از سبحان الله ندارند.
بنابراین در ابتدای امر باید باسواد شد. تازه آنوقت است که آدمی میتواند تفاوت یا قوت و ضعف نوشتهها را هم درک کند. برای کسی که سواد ندارد، فرقی نمیکند که یک کتاب بسیار ضعیف و ساده و کودکانه به دست بگیرد، یا قرآن و نهج البلاغه، چون هیچ کدامش را نمیفهمد. تازه بعد از باسواد شدن است که آدم میفهمد بین قرآن و کتاب داستانی که برای بچههای پیشدبستانی نوشته شده، فرقی وجود دارد. در سواد هستی هم همینطور است. کسی که سواد هستی را ندارد، فرقی نمیکند برود روستای آبااجدادیاش، یا برود مشهد زیارت امام رضا یا برود کربلا، حرم اباعبدالله. البته تکویناً فرق میکند و مشهد و کربلا رفتن برای همه خیلی فواید دارد، اما کسی که سواد ندارد، استفادهای که میکند، خیلی ناچیز است. مثل اینکه الماس کوه نور را بدهی به یک بچه، او هم برود با آن هفتسنگ بازی کند! اما باسواد، وقتی میرود زیارت امام رضا، طبق فرمودۀ حضرت، به زیارت خدا در عرش میرود! چقدر فرق است؟ بنابراین تلاش کنیم تا سواد هستی را بیاموزیم.
۹۳/۰۲/۰۱