فیه ما فیه 1
شنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۳، ۰۹:۱۱ ب.ظ
فصلی از کتاب فیه ما فیه مولانا جلال الدین محمد بلخی:
تواتر شنیدن گوش فعل رؤیت مىکند و حکم رؤیت دارد. آن چنان که از پدر و مادر خود زادى، تو را مىگویند که از ایشان زادى. تو ندیدى به چشم که از ایشان زادى، امّا به این گفتن بسیار تو را حقیقت مىشود-که اگر بگویند که «تو از ایشان نزادى،» نشنوى.
و همچنان که بغداد و مکّه را از خلق بسیار شنیدهاى به تواتر که هست. اگر بگویند که «نیست» و سوگند خورند، باور ندارى. پس دانستیم که گوش چون به تواتر شنود، حکم دید دارد.همچنان که از روى ظاهر تواتر گفت را حکم دید مىدهند، باشد که یک شخصى را گفت او حکم تواتر دارد-که او یکى نیست، صدهزار است، پس یک گفت او صدهزار گفت باشد. و این چه عجبت مىآید؟ این پادشاه ظاهر حکم صدهزار دارد-اگر چه یکیست. اگر صدهزار بگویند، پیش نرود و چون او بگوید، پیش رود. پس چون در ظاهر این باشد، در عالم ارواح به طریق اولی.
اگرچه عالم را همىگشتى، چون براى او نگشتى، تو را بارى دیگر مىباید گردیدن گرد عالم. آن سیر براى او نبود-براى سیر و پیاز بود. چون براى او نگشتى، براى غرضى بود، آن غرض حجاب تو شده بود، نمىگذاشت که او را ببینى. همچنان که در بازار کسى را چون به جد طلب کنى، هیچکس را نبینى و اگر بینى، خلق را چون خیال بینى. یا در کتابى مسئلهاى مىطلبى، چون گوش و چشم و هوش از آن یک مسئله پر شده است، ورقها مىگردانى و چیزى نمىبینى. پس چون تو را نیّتى و مقصدى غیر این بوده باشد، هرجا که گردیده باشى، از آن مقصود پر بوده باشى، این را ندیده باشى.
تواتر شنیدن گوش فعل رؤیت مىکند و حکم رؤیت دارد. آن چنان که از پدر و مادر خود زادى، تو را مىگویند که از ایشان زادى. تو ندیدى به چشم که از ایشان زادى، امّا به این گفتن بسیار تو را حقیقت مىشود-که اگر بگویند که «تو از ایشان نزادى،» نشنوى.
و همچنان که بغداد و مکّه را از خلق بسیار شنیدهاى به تواتر که هست. اگر بگویند که «نیست» و سوگند خورند، باور ندارى. پس دانستیم که گوش چون به تواتر شنود، حکم دید دارد.همچنان که از روى ظاهر تواتر گفت را حکم دید مىدهند، باشد که یک شخصى را گفت او حکم تواتر دارد-که او یکى نیست، صدهزار است، پس یک گفت او صدهزار گفت باشد. و این چه عجبت مىآید؟ این پادشاه ظاهر حکم صدهزار دارد-اگر چه یکیست. اگر صدهزار بگویند، پیش نرود و چون او بگوید، پیش رود. پس چون در ظاهر این باشد، در عالم ارواح به طریق اولی.
اگرچه عالم را همىگشتى، چون براى او نگشتى، تو را بارى دیگر مىباید گردیدن گرد عالم. آن سیر براى او نبود-براى سیر و پیاز بود. چون براى او نگشتى، براى غرضى بود، آن غرض حجاب تو شده بود، نمىگذاشت که او را ببینى. همچنان که در بازار کسى را چون به جد طلب کنى، هیچکس را نبینى و اگر بینى، خلق را چون خیال بینى. یا در کتابى مسئلهاى مىطلبى، چون گوش و چشم و هوش از آن یک مسئله پر شده است، ورقها مىگردانى و چیزى نمىبینى. پس چون تو را نیّتى و مقصدى غیر این بوده باشد، هرجا که گردیده باشى، از آن مقصود پر بوده باشى، این را ندیده باشى.
۹۳/۰۱/۳۰