هو

معارف

هو

معارف

هو

پربیننده ترین مطالب

  • ۱۲ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۳۱ توکل

آخرین نظرات

تفکر در معرفت نفس

چهارشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۳، ۰۸:۰۵ ب.ظ

طریقه تفکر در معرفت نفس و خرق حجاب‏هاى ظلمانى‏ به بیان مرحوم آیت الله میرزا جواد ملکی تبریزی:
[اى عزیز!] افراد متوسط که انوارى از اسرار هستى بر دل آنان تابیده و برخى از حجاب‏هاى ظلمانى را کنار زده ‏اند، باید فکر آنان در معرفه النفس و شناخت خودشان باشد تا همه حجاب‏هاى ظلمانى، حتى حجاب خیال و صورت‏ها کنار رفته و نفسشان و حقیقت شان، بى ماده و صورت بر آنان تجلى کند؛ پس اگر به این مرتبه جلیل رسیدند و به این مقام والا فائز شدند، باب معرفه الرب و شناسایى پروردگار، به روى آنان باز مى‏ شود و حقایق عوالم خداوندى و مخصوصاً حقایق عوالم مبدأ، براى آنها منکشف مى ‏شود و خود را بدون ماده و صورت مى ‏بینند. و تفصیل این اجمال به مقدارى که قابل بیان است این است که: انسان داراى سه عالم است:
 - عالم حس و شهادت، یعنى عالم طبیعت‏
 - عالم خیال و مثال‏
 - عالم عقل و حقیقت‏
انسان از آن جهت که شخصیت خاصش از عالم طبیعت شروع شده، چنانچه در آیه کریمه آمده است: (و بدا خلق الانسان من طین)؛ (آفرینش انسان را از گِل آغاز کرد)، این عالم [طبیعت‏] از براى انسان فعلیت پیدا کرد و نفس و حقیقت خود را در رابطه با این عالم شناخت و آنچنان غرق در این عالم شد که اگر از عارفى و یا عالمى بشنود که او را دو عالم دیگر هست، به انکارش بر مى‏ خیزد و بلکه اگر کسى او را از صفات عالم عقلى ‏اش آگاه کند، آگاهى دهنده را به کفر نسبت دهد و کافرش پندارد و این از آن جهت است که عالم طبیعت او، فعلیت یافته و هم اکنون براى او مشهود است، ولى آن دو عالم دیگر او در مرحله قوه و استعداد است و هنوز به طور کامل براى او کشف نشده است؛ بلکه عالم طبیعت و آثارى از عالم مثال و اندکى هم از عالم عقل براى او مشکوف شده است، و درد بى درمان آن است که به واسطه آنکه آثار عالم مثال و تابش بعضى از آثار عالم عقل به هم آمیخته شده، آدمى را در شناخت عالم طبیعت نیز به خطا و اشتباه انداخته است.
و به هر صورت، انسانیت انسان، بستگى کامل به عالم عقلى او دارد و گرنه در دو عالم دیگرش با سایر افراد جنس خود از حیوانات، شریک است گرچه آن دو عالم انسان نیز به خاطر مرتبه‏ اش، از دو عالم طبع و مثال حیوانات، اشرف است و به این سه عالم انسان و ترتیب آنها اشاره بلکه تصریح شده است در دعایى که رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در شب نیمه شعبان در حال سجده خوانده است، آنجا که در پیشگاه الهى عرض کرده: سجدلک سوادى و خیالى و بیاضى (سیاهى من و خیال من و سفیدى من که عوالم ثلاثه من است بر تو سجده آورده است). و بالجمله عالم حسى انسان، عبارت است از بدنش که داراى ماده و صورت است و عالم مثالش عبارت است از عالمى که حقایق آن عالم، داراى صورت‏هایى هستند عارى از ماده و عالم عقلى ‏اش عبارت از آن عالم است که حقیقت و نفس او در آن عالم، نه ماده دارد و نه صورت.
و هر یک از از این عوالم [ثلاثه‏] را لوازم و آثار خاصى است که تا به فعلیت نرسد، آن لوازم ظهور پیدا نمى‏ کند. پس هر کس که غرق در عالم طبیعت گردید و آثار عالم طبع در او تحقق یافت و در حرکاتش محکوم عالم طبع شد  و آثار عالم عقلى در او ضعیف گردید و به بیان قرآن اخلد الى الارض؛ (براى همیشه در زمین است) و نمى‏ تواند از عالم طبیعت پرواز کند و موجودى مى ‏شود داراى جنبه حیوانى فقط؛ بلکه گمراه‏تر از حیوان، چنانچه صریح قرآن است ان هم الا کالانعام بل هم اضل سبیلاً؛ (آنان همانند چهارپایان و بلکه گمراه ترند) و کسى که به عالم عقلى ترقى کرده و آثار آن عالم به آثار دو عالم طبیعى و خیالى غلبه کند و حاکم در مملکت وجودش، عقل باشد، این شخص موجودى مى‏ گردد روحانى و در طریق تکامل عقلانى به آنجا مى‏ رسد که حقیقتش و نفس و روحش براى وی منکشف مى‏ شود. و در این وقت است که همه حجاب‏هاى ظلمانى و بکله همه حجاب‏هاى نورانى و یا اکثرش که میان او و شناخت خداى تعالى - جل جلاله - است، برداشته مى ‏شود و فرمایش رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) درباره او تحقق مى‏ یابد که فرمود: من عرف نفسه فقد عرف ربّه؛ (هر کس که خودش را بشناسد، پروردگارش را شناخته است).
پس از تمهید این مطلب که به طور اجمال گفته شد، باید به آنچه هر یک از عوالم لازم دارد، تفصیلاً بپردازى و بار سفر را بربندى و بر پروردگار مهربان توکل کرده و از او یاری طلبى و در هر یک از کارهاى کلى و جزئى خودت، به اولیاى او توسل پیدا کنى. و بدان که این جهان محسوس (و عالم طبیعت) عالم مرگ و فنا و فقدان و تاریکى و جهالت است و ماده و صورت این جهان، هر دو روان و رو به زوالند و دائماً در حال تغییر و پراکندگى است و هیچ شعور و اشعارى در آن دیده نمى ‏شود و اگر هست، به تبعیت آن دو عالم مثالى و عقلى است و از جهت وحدت اتصالى که اجسام دارند، براى حس ما ظهور دارد و ظهورش هم به واسطه اعراض است، یعنى از اجسام به جز اعراض آن که عبارت از صورت و کم و کیف و بقیه اعراض باشد، چیزى براى ما محسوس نیست، و خود ماده بدون صورت را ما نمى ‏توانیم احساس کنیم و کثرتى را که در فرض تقسیم و تجزیه آن درک مى‏ کنیم، مرکب از اجزائى است که هر یک از آن اجزا از دیگرى جدا و معدوم و مفقود است، چون هر جزئى از جزء دیگر غایب است و از حضور او معدوم است و این از آن بابت است که ماده، با عدم همراه است و جوهرى است تاریک و اولین ظلمتى است که ظهور یافته است؛ ولى چون اصلش از عالم نور است، در ذاتش استعدادى نهاده شده که مى ‏تواند صورت‏هاى نورى را پذیرا شده و ظلمتش به وسیله نور آن صورت‏ها از بین مى‏ رود. پس این نشئه، نورش به ظلمتش مخلوط است و به این جهت، وجودش و ظهورش ضعیف است و به خاطر ناتوانى وجود است که نیاز به گهواره مکان و دایه زمان دارد و در خارج از زمان و مکان نمى ‏تواند اظهار وجود کند و کسانى که مخصوص به این عالم طبیعت و جهان محسوسند، عبارتند از: اشقیاى جن و انس، و حیوان و نبات و جماد.
در حدیث قدسى است که فرمود: ما نظرت الى الاجسام منذ خلقتها؛ (از وقتى که عالم جسم را آفریده‏ ام یک بار هم نظرم به او جلب نشده است). اهل این عالم کسانى هستند که دانش‏هاى آنان مخصوص همین عالم است و چیزى از غیر این عالم نمى‏ دانند: یعلمون ظاهراً من الحیاه الدنیا و هم عن الاخره هم غافلون؛ و هر چه از آن عوالم بشنوند، لوازم خودشان را براى آن عالم نیز در نظر مى‏ گیرند و لوازم مخصوص به آن عوالم را که به آنان گفته مى‏ شود، انکار مى‏ کنند.
و خلاصه آنکه به جز این عالم محسوس، چراگاهى و جاى انسى و وطنى ندارد و همه پناهگاه و مقصدشان، آن چیزهایى است که در این عالم با آنها الفت یافته‏ اند و اینها کسانى هستند که گفتیم خلود در ارض دارند و اعتقادشان آن است که نفسشان عبارت است از همین بدن و روحشان عبارت است از همان روح حیوانى؛ و جمادات موجوداتى هستند اصیل و تحقق یافته و جوهرهایى هستند که به پاى خود ایستاده‏ اند و در عالم خودشان و مکانشان آفریده شده ‏اند و اما موجودات عوالم دیگر به فرض که به وجود آنها قائل باشیم، موجوداتى هستند خیالى و اعتبارى که حقیقت و واقعیتى ندارند و اگر لذتى هست، همه‏ اش در خوردن و آشامیدن و امور جنسى و ریاست این عالم است و ذکرشان و فکرشان و خیال و آمال و علومشان همه و همه، به همین محسوسات تعلق دارد و با همین مأنوسند. اگر دوست دارند، محسوسات را دوست مى ‏دارند و اگر انسى دارند با همین محسوسات است. مشتاق زینت‏ها و شرینى‏ ها و طراوت‏ هاى این عالمند که نصیبشان نشده است، بلکه عاشق آنها هستند و همچون عاشقى که عشق، خواب را از چشم او ربوده باشد، در محبت این چیزها عاشق بى‏ قرارند و اگر در این ضمن، ایمانى به خدا و فرشتگانش و به کتاب‏هاى آسمانى و پیامبران و روز قیامت داشته باشند و ایمانشان مستقر باشد - نه ایمان مستودع که هنگام مرگ به علت ضعفش، از بین برود و به واسطه ظلمت معاصى، کم نور شده باشد و در اثر تندباد سکرات مرگ به کلى خاموش گردد - پس اگر ایمانى برایش باقى بماند و در زندگى، در خلال اعمال بد، کارهاى نیکى هم انجام داده باشد، امید آن هست که مغفرت الهى ولو پس از گذشت مدت زمانى، شامل حالش گردد.
اما طائفه اولى، یعنى اشقیاء کفار را در روز قیامت به جز آتش هیچ نیست، زیرا آنان خود را از اهل سجین قرار دادند و روز قیامت که روز تمیز حقایق است و هر فرعى به اصل خویش ملحق خواهد شد، آنچه در این عالم از سنخ نور باشد، به عوالم نور ملحق گشته و ظلمت و آتشش در همین عالم باقى مى‏ ماند و کارهایى که در این عالم انجام یافته و هم چنین اخلاق رذیله به صورت‏هایى که مناسب با آن‏ها باشد از قبیل مارها و عقرب‏ها، تبدیل مى‏ شود و صاحبش را که این اعمال و اخلاق از او سرزده، معذب مى‏ سازد.
خداى تعالى مى‏ فرماید: من کان یرید الحیاه الدنیا و زینتها نوف الیهم اعمالهم فیها و هم فیها لا بیخسون اولئک الذین لیس لهم فى الآخره الا النار؛ (کسانى که دنیا و زینت آن مقصد و مقصودشان باشد، عمل هایشان را به حد کمال مى ‏رسانیم و کمبودى در دنیا نمى‏ یابند ولیکن براى آنان در آخرت به جز آتش، هیچ نخواهد بود) و اگر به فرض، عمل خیرى هم در دنیا داشته باشند، در همین دنیا به پاداش آن مى‏ رسند و یا به همان نسبت، از عذاب آخرتشان کم مى‏ شود. و بالجمله، چون انسان در ابتداء خلقت، از این زمین آفریده شده است، اگر چنانچه پس از خلق روح و عقل در او، باز در همین زمین باقى ماند و با آن انس گرفت و به لذاتش دل بست، از جمله کسانى خواهد بود که به گفته قرآن: اخلد الى الارض؛ (خلود در ارض نموده) و روز قیامت به سجین ملحق خواهد شد. ولى چنانچه پس از اعطاء روح و عقل، از زمین رها شد، به این معنى که آثار عقل و روح در او تحقق یافت و جسد عقلانى و هیکل نورانى گردید، پس در روز قیامت به اعلى علیین بالا خواهد رفت و به عبارت واضح‏ تر، خداى تعالى انسان را در ابتداى خلقت، او را از خلاصه‏ اى که از گل بود آفرید و مدتى در صورت همان خلاصه و نطفه و علقه و مضغه و استخوان و گوشت، باقى ماند. سپس به او حمایت بخشید و مدتى گذشت که او فقط موجود زنده‏اى بود؛ تا اینکه به او قوه حرکت و حمله بخشید؛ مدتى هم به همین منوال گذشت تا آن که قوه تمیز دادن در میان چیزهاى سودمند را خواست و چیزهاى زیان بخش را ناخوش داشت، پس اگر این آدمى در خواست‏هاى خود، تابع خواست خداى تعالى - جل جلاله - گردید و در وجود او ارادتى که مخالف اراده خداى تعالى باشد باقى نماند، این مقام، مقام رضاست و چنین شخصى براى همیشه در بهشت خواهد بود و هر چه که بخواهد در بهشت، براى او فراهم است و از این رو دربان و کلید دار بهشت را رضوان، نام شده است و در حدیث معراج است که خداى تعالى فرمود: فمن عمل برض‏
اى الزمه ثلاث خصال: اعرفه شکراً لایخالطه الجهل و ذکراً لایخالطه النسیان و محبه لا یؤثر على محبتى المخلوقین؛ (هر کس به رضاى من عمل کند، سه خصلت را ملازم او مى‏ کنم: سپاسى به او شناسایى مى‏ کنم که آمیخته به هیچ جهلى نباشد و ذکرى که آمیخته به هیچ فراموشى نباشد و محبتى که هرگز بر محبت من، محبت هیچ آفریده‏ اى را مقدم ندارد).
پس از رسیدن به این مقام رضا، اگر براى او معرفتى حاصل شد بر این که قدرتش فانى در قدرت خداست و جز براى خداى تعالى، قدرتى ندید، نه براى خود و نه براى دیگرى؛ پس این مقام توکل است و من یتوکل على الله فهو حسبه؛ (هر کس که به خدا توکل کند، خدا او را کافى و بس است). و اگر پس از رسیدن به مقام توکل، موفق شد بر این که علم خودش را نیز در علم خدا نفى کند، تا خودى او از بین برود، پس این مقام وحدت و توحید است. اولئک الذین انعم الله علیهم؛ (این مقام، مخصوص اولیاء خداست که مشمول نعمت خاص الهى هستند). پس اگر انسان به دنبال خواسته‏ هاى خود رفت و در حرکات و سکناتش، پیروى از هواى نفس کرد، با این که خواست الهى تابع هواى دیگران نیست و آنجایى که خواست انسان، باخواست الهى مخالف باشد، لامحاله خواست الهى محقق خواهد شد، نه خواست انسان؛ چنانچه مى‏ فرماید: و حیل بینهم و بین ما یشتهون؛ (میان آنان و میان آنچه به آرزو مى‏ خواستند، حایلى قرار مى‏ گیرد)؛ با این وصف اگر آدمى خواسته خود را برخواست حق، مقدم بدارد، هواى نفس، او را تا هاویه و آتش دوزخ کشیده و در همه خواسته هایش، گرفتار غل‏ها و زنجیرها خواهد شد.
و عاقبت کار شخصى که در مقابل خواسته هایش، تاب مقاومت ندارد و بلکه هواى نفس، مالک اوست و او مملوک هواى خویشتن است، همانا آتش دوزخ و هاویه است و از این رو نام نگهبان و کلیددار جهنم مالک است. و اگر آدمى پشت پا به توکل زند، در خذلان واقع خواهد شد و اگر از مقام والاى توحید روى گردان باشد، بر پست ‏ترین درکات، سقوط خواهد کرد و آن عبارت است از گرفتارى به لعنت.( اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون)؛ (اینان را خدا و لعنت کنندگان، لعنت مى ‏فرستند).


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی