هو

معارف

هو

معارف

هو

پربیننده ترین مطالب

  • ۱۲ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۳۱ توکل

آخرین نظرات

سید هاشم حداد

پنجشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۹:۲۷ ق.ظ

بخشی از کتاب آیت الحق تألیف محمد حسن قاضی و محمد علی قاضی نیا :

یک بار، چنین اتفاق افتاد که آقاى سید هاشم حدّاد، با من در یک قایق، جهت عبور از رودخانه دجله، هم‌سفر شد، و قصد او دیدار از دوستى بود در آن سمت رودخانه پرموج، من هم به قصد محل کارم در قایق بودم. به او نگاهى انداختم، غرق در تفکّرات و ذکر خود بود، به او سلام کردم و او، بدون آنکه مرا بشناسد جواب سلام مرا داد، نزد خود گفتم: او را دریاب، و لو با زور، که ارتباط با او مشکل است، پس خود را به او معرّفى کردم و او بخاطر اینکه خود را در عباى خود پیچانده بود عذرخواهى کرد، از همدیگر احوال پرسى کردیم و دیرى نپائید که به آن طرف رودخانه رسیدیم، در کنار او راه مى‌رفتم و مرتّبا در جستجوى سؤالى بودم که شاید بتوانم به یک ترتیبى سر صحبت را با او باز کنم تا از فرصت دست داده حد اکثر استفاده را بنمایم. بالاخره این سؤال را مطرح کردم: آیا به یاد دارید چگونه با پدر-قدّس سره-آشنا شدید؟ بعد از فرستادن درود و خواندن جملات دعاگونه براى ایشان و دیگر نیکان درگذشته گفتند: هم اکنون چیزى به ذهنم خطور نمى‌کند، و مانند کسى که مى‌خواهد حالى پیدا کند شروع کرد به تکان دادن سر و کشیدن خاطرات به بیرون از ذهن، سپس چشمان او به قهوه‌خانه‌اى در نزدیکى ما افتاد، که محل آمد و شد گروهى از مردم بود، غالبا افراد بیکاره و وقت‌گذران به آنجا مراجعه مى‌کردند و طلاّب و روحانیون کراهت داشتند که در چنین اماکنى استراحت کنند، او ادامه داد، نشستن در قهوه‌خانه کار درستى نیست اما گاهى آدمى ناچار به آن کار مى‌شودسؤال کردم چگونه سرور من؟ پاسخ داد: یک بار در یکى از مراسم زیارت امام حسین علیه السلام که شهر کربلا بسیار شلوغ مى‌شود، به هنگام طلوع فجر براى خرید نان از منزل بیرون آمدم و مى‌رفت که از پیدا کردن نان مأیوس شوم که ناگهان چشمم به آقاى محترمى افتاد که روى صندلى نزدیک قهوه‌خانه منتظر نوشیدن چاى بود، به او نزدیک شدم و گفتم: آقا شما چرا اینجا نشسته‌اید؟ ایشان-قدّس سره-جواب دادند: بله صحیح است، مکان مناسبى نیست، ولى من میل به چایى پیدا کردم و نتوانستم بر میل خود غلبه کنم مگر آنکه در اینجا چایى بنوشم، منتظرم که قهوه‌چى، چاى بیاورد. به ایشان گفتم:سرور من خانه من همین نزدیکى‌هاست ممکن است بفرمائید با من برویم منزل و آنجا آن‌طور که دلخواه شما است چاى بنوشید. با تقاضاى من موافقت کردند و همراه من آمدند به منزل و براى ایشان دستور تهیه چاى دادم. سپس دستمال خود را-قدّس سره- باز کرد و نان پنیر اندکى که در آن بود با هم خوردیم، سپس شروع کردیم به صحبت‌هاى دلپذیر و شیرین، من از صحبت‌هاى ایشان-قدّس سره-لذّت بردم و انس گرفتم و در خود جرأت یافتم که از ایشان-قدّس سره-سؤال کنم: سرور من، شما آقاى محترمى هستید، چگونه به خود اجازه مى‌دهید که در قهوه‌خانه بنشینید و چاى بنوشید، آیا براى شما امکان نداشت که در برابر هواى نفس خود مقاومت کنید، منظور اینست که شما در برابر تمایلات نفسانى، تا این حد، ضعیف هستید.

ایشان-قدّس سره-سرى تکان دادند و گفتند: مناسب است که براى شما داستان سفر خود را از تبریز تا نجف نقل کنم. قضیه از این قرار بود که من به همراه قافله‌اى از تبریز حرکت کردم، پیش از ما چند، قافله، جلو بودند و چند قافله هم پشت سر ما بودند، امّا قافلۀ ما از همه قافله‌ها، چندین منزل، جلو افتاد، حال نمى‌خواهى سؤال کنى که علّت چه بوده است، گفتم: چرا مى‌خواهم، ایشان ادامه دادند: سرپرست خدمۀ قافله، صاحب حیوانات قافله بود، و آدمى بسیار تندخو و بداخلاق و قوى بود، و عادت او بر این بود که هرگاه به منزلى (توقفگاههاى قافله در قدیم) مى‌رسیدیم، ما را رها مى‌کرد و سراغ حیوانات خود مى‌رفت، و نزد ما برنمى‌گشت مگر پس از آنکه آنها را از نظر غذا و آب و استراحت تامین کند، عده‌اى به او اعتراض مى‌کردند که تو بجاى رسیدگى به وضع مسافران نخست به حیوانات رسیدگى مى‌کنى، اما او بحالت شوخى جواب مى‌داد: نتیجه را فردا صبح خواهید دید، و همین‌که صبح مى‌شد مشاهده مى‌کردیم که حیوانات قافله ما سرحال و آماده حرکتند؛ بخاطر رسیدگى به غذا و آب و استراحت آنها بصورت کامل.
سپس سید-قدّس سره-چنین ادامه دادند: و من مشاهده مى‌کردم که قضیه در سایر قافله‌ها برخلاف این است، آنها حیوانات را به حال خود رها کرده و به رسیدگى به خود مى‌پرداختند، و چه‌بسا اصلا از آنها خبرى نداشتند: آیا غذائى خوردند؟ یا آبى نوشیدند؟ یا بالاخره چه بر سر آنها آمد؟ آیا سالمند یا بیمار؟ صدمه دیده‌اند یا سالمند؟ هیچ‌گونه توجّهى به آنها نداشتند، ولى در عوض هنگام صبح که مى‌خواستند آنها را بار کنند، مى‌رمیدند و به این طرف و آن طرف فرار مى‌کردند. حالا فهمیدى آقا؟ ! جسم و تن ما هم بهمین قسم است، ممکن است به یک فنجان چاى نیازمند باشد، و این در حالى است که نشستن در قهوه‌خانه براى ما زشت است، اما اگر در این شلوغى گوشه قهوه‌خانه‌اى بنشینى و فنجان چایى بنوشى هیچ‌گونه صدمه‌اى به شخصیّت فرضى تو وارد نمى‌شود، و اگر خداوند مرحمتى و عنایتى بکند و تهیه‌کننده چایى در جاى دیگر قسمت کند از امتثال امر خوددارى نمى‌کنم و سپاسگزار او هم خواهم بود.

سپس آقاى سید هاشم حدّاد گفتند: (بعد از یک سکوت طولانى که آرزو مى‌کردم تبدیل به کلمات مى‌شد و در حالى که کنار او راه مى‌رفتم) سخنان او-قدس سره-در دل و جان من جاى گرفت، و چشمان خود را به او دوخته بودم که باز هم بگوید.
سپس سید چنین ادامه دادند: در بیشتر مناسبت‌هاى زیارتى براى صرف چاى به منزل ما مى‌آمدند، اما از آنجائى که خانه من خیلى کوچک بود، براى خواب به مسجد کوچکى که نزدیک منزل ما بود مى‌رفتند. زمستانها پوستین مى‌پوشیدند و هنگام شب به آن اکتفا مى‌کردند، تابستانها در پشت‌بام مسجد مى‌خوابیدند، جائى که گنبد و بارگاه شریف پیدا بود، و ما دقیقا نمى‌فهمیدیم که براى تطهیر و وضو و رفتن به حرم مطهّر چه ساعتى برمى‌خواستند، اما دقیقا مى‌دانستیم که چه وقت براى صرف چاى و صبحانه به خانه ما مى‌آیند، یعنى اول وقت و با همان نان و پنیرى که از نجف با خود مى‌آوردند.
رفت و آمد ایشان-قدّس سره-به خانه ما زیاد شد، همچنین اقامت در مسجد.
وعده‌اى از دوستان مکان اقامت او را پیدا کرده بودند و گاه‌ و بیگاه نزد او رفته، ساعاتى از شب را با ایشان-قدّس سره-سپرى مى‌کردنددر این دیدار اتّفاقات شگفت‌انگیزى هم رخ مى‌داد که مجال بازگو کردن آنها فعلا وجود ندارد.
در حالى که من او را به حال خود رها کرده بودم تا به بیاناتش ادامه دهد، ناگهان صدائى بلند شد که: آقا عدّه‌اى منتظرند، در این هنگام با من خداحافظى کردند و رفتند.

حال باید بگویم که شبیه این داستانها زیاد است اما جهت جلوگیرى از حاشیه رفتنهاى فراوان، از ذکر آنها خوددارى نمودم. منظور از ذکر پاره‌اى از آنها این است که افراط در جلوگیرى از تمایلات نفسانى در حدى که از آنها دیده و شنیده مى‌شود مورد قبول ایشان-قدّس سره-نبوده است، بلکه تعادل را ترجیح مى‌دادند، کما اینکه مشمول فیض الهى شدن را هم منحصر به این روش‌ها نمى‌دانستند و بطور کلى مخالف سختگیرى‌هاى غیر طبیعى بودند، و بر این عقیده بودند که خداوند متعال درهاى رحمت خود را از همه راه براى بندگان گشوده است، تا از برکات آن بهره‌مند شوند.

۹۳/۰۱/۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰
علی بزّازی

سید هاشم حداد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی