مستی حضور
قرآن کریم از قول حضرت ابراهیم علینبینا و آله علیه السلام نقل میکند که گفت:
إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ؛
رویم را ، روبه رو کردم با خدایی که زمین و آسمان را آفرید.
گاهی انسان با شخصی بزرگ مواجه میشود و آن چنان محو صورت او میشود که اصلا توجهی به غیر او ندارد. این همان حالت «وَجَّهْتُ وَجْهِی» است.ما میدانیم خداوند همه جا حضور دارد اما شایسته است که انسان برای دقایقی هم که شده، به خصوص هنگام سحر تمام توجهاش را معطوف به خداوند کند، گرچه ذکر و دعایی هم نگوید. شاید چنین توجهی آن قدر برکت داشته باشد که اثر معنوی آن از هر عبادتی بیشتر باشد. بودند کسانی که سالها با چنین حالی زندگی کردند . شیخ غلام رضا پیرمردی یزدی بود که ما در کودکی پای منبرش میرفتیم .کتابی هم درباره احوالات ایشان به نام تندیس پارسایی نوشته شده است . گاهی با آن حال خاصِ خود اشعاری میخواند که بسیار جالب بود. این شعر را شاید مکررمن از او شنیده بودم:
گر کسان قدر می بدانندی شب نخفتی و رز نشانندی
پای هر خوشهای کنیزک ترک بنشاندی مگس پرانندی
ظاهرا منظور این است که اولیای خدا شبها مراقباند که در دل خویش درخت محبت خدا بکارند. هنگامی که این درخت بارور میشود مواظباند که شیطان آن را آلوده نکند تا این محبت خالص و پاک بماند و از محبت الهی سرخوش شوند. توجه به این حقایق باعث میشود اندکی همت انسان بلندتر شود و گمان نکند هرچه هست و نیست همین خوردن وخوابیدنهاست، بلکه لذتها و مستیهای دیگری هم هست که اگر خداوند به انسان درک آنها را عنایت کند همه لذتهای دنیا را فراموش میکند. مرحوم آیتالله بهجت میفرمودند: آقا شیخ محمدحسین اصفهانی بعد از اینکه همه اعمالش را انجام میداد و سر بر بالش میگذاشت تا بخوابد متکای زیر سرش از اشک چشمش خیس میشد. حافظ میگوید:
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم نقشی به یاد روی تو بر آب میزدم
هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجست بازش ز طره تو به مضراب میزدم