باید ، حتماً ، مطمئناً
جمعه, ۹ اسفند ۱۳۹۲، ۰۸:۳۲ ق.ظ
سالهـــا دل طلب جام جم از ما مــیکرد وانچه خود داشت، ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود طلب از گمشــدگان لب دریا مـیکرد
ویژگی کلام فطری این است که در آن ، جواب نزد مخاطب حاضر است ، فقط او به آن
جواب ملتفت نیست. این در تمام سلوک انسان صادق است، یعنی تمام مراتب ایمان، در خود
انسان حاضر است، فقط لازم است کسی ارادهای برای فهمیدن داشته باشد و راهنمایی، او را
با کلام فطری، متوجه خودش کند تا با التفات به خودش، متوجه آن گمشدهای که به دنبالش
بوده است بشود. اما اگر کلامی که راهنمای ماست، فطری نباشد، آنوقت نفس به این آسانی
قبول نمیکند،استدلال میخواهد،چون و چرا میکند و سالها باید پی تحقیق و جستجو رفت.
ویژگی خاص قرآن،فطری بودنش است،به همین دلیل هم راه نزدیک و آسان برای هدایت است.
برگردیم به داستان آن مرد در سورۀ مبارکۀ یس که خداوند فرمود از اقصی المدینه آمده بود.
مهمترین ویژگی آن مرد، «توحید فطری» او بود. یعنی بیآلایش با خدای خودش در رابطه است.
ما عموماً با خدای خودمان تکلف داریم، و این تکلف هم عمدتاً ناشی از آموزههای غلط ماست.
یکی از بزرگترین اشتباهاتی که ما در تربیت دینیمان داشتهایم، همین تکلف داشتن در برابر
خداست. یعنی گویی همواره با خدای خودمان در جنگ و نزاع و کشمکشایم. اگر میخواهیم
دنیا را رها کنیم گویی میخواهند تکهای از گوشت تنمان را بکننداگر میخواهیم عبادت کنیم
احساس میکنیم یوغی بر گردنمان انداختهاند که گردنمان را دارد میشکند، هیچکارمان سر
جای خود نیست و به همین خاطر همواره در فشار و عذابیم.
بگذارید اینجا نکتهای را تذکر دهیم. انسان، در سلوک عملی خودش، سه سیر دارد که اگر این
سه سیر را رها کند،یا جابهجایشان نماید،به مقصد نمیرسد. یعنی سیر انسان به سمت خدا،
لاجرم باید در این قالب باشد. این سه سیر چیست؟ آنها را میتوان در سه کلمه خلاصه کرد:
باید، حتماً، مطمئناً.
انسان ناچار است به این نتیجه برسد که من «باید» بندگی خدا کنم. نه اینکه به زور، بلکه با
تعقل به این نتیجه برسد که راه دیگری وجود ندارد. لایمکن الفرار، من حکومته... حالا که به این
نتیجه رسیدم، «حتماً» بندگی خدا میکنم. یعنی در این مرحله، میفهمد که چه خوب است
که کار دست خداست! چرا؟ چون اگر کار دست خدا نبود و کس دیگری غیر از خدا بر عالم
حکومت میکرد، آنوقت چه جهان بیرحمی برپا میشد؟ بنابراین در مرحلۀ باید، میفهمم که
کار دست خداست، و در مرحلۀ حتماً، با خشنودی این مسئله را میپذیرم که چه خوب که
چنین است. بنابراین «حتماً» بندگی خدا میکنم. حتماً همۀ ارتباطم را با خدای خودم
میگذارم، مرحلۀ آخر چیست؟ «مطمئناً». این مرحله را خود خدا به بندهاش میگوید. یعنی
بعد از باید و حتماً، خداوند میفرماید که مطمئناً بندۀ من خواهی شد و من به تو عصمت
میدهم، یعنی راهت را به سمت خودم باز میکنم و تو را برای خودم برمیگزینم. سلامٌ علی
عباد الله الذین اصطفی. یعنی سلام و سلامتی، بر کسانی که خدا آنها را انتخاب کرده است.
ما با خدای خودمان تکلف داریم، چرا؟ چون مربیانمان میخواستهاند معارف را با زور به ما
بقبولانند. مجبورمان کنند که آنها را بپذیریم. در حالی که مرحلۀ اول که همان «باید» باشد،
با فهم آغاز میشود. انسانها باید بفهمند که نمیتوانند از حکومت خداوند بگریزند. باید درک
کنند که راهی جز بندگی خداوند وجود ندارد، این فهم را نمیتوان با اجبار و خشونت به مردم
قبولاند.
آن مردی که در سورۀ یس، از دورترین نقاط شهر نزد مردم آن شهر آمد، انسانی بود که فطرتاً
فهمیده بود که کار دست خداست، پس «باید» خدا را پرستید، و چون انسانها فطرتاً دلسوز
خودشان هستند و نمیخواهند ضرر و زیانی ببینند، به این نتیجه هم رسیده بود که «حتماً»
باید بندگی خدا را بکند. در ادامۀ آیات میبینیم که خداوند، جملههای این مرد دارای فهم فطری
را در قرآن نقل میکند .
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود طلب از گمشــدگان لب دریا مـیکرد
ویژگی کلام فطری این است که در آن ، جواب نزد مخاطب حاضر است ، فقط او به آن
جواب ملتفت نیست. این در تمام سلوک انسان صادق است، یعنی تمام مراتب ایمان، در خود
انسان حاضر است، فقط لازم است کسی ارادهای برای فهمیدن داشته باشد و راهنمایی، او را
با کلام فطری، متوجه خودش کند تا با التفات به خودش، متوجه آن گمشدهای که به دنبالش
بوده است بشود. اما اگر کلامی که راهنمای ماست، فطری نباشد، آنوقت نفس به این آسانی
قبول نمیکند،استدلال میخواهد،چون و چرا میکند و سالها باید پی تحقیق و جستجو رفت.
ویژگی خاص قرآن،فطری بودنش است،به همین دلیل هم راه نزدیک و آسان برای هدایت است.
برگردیم به داستان آن مرد در سورۀ مبارکۀ یس که خداوند فرمود از اقصی المدینه آمده بود.
مهمترین ویژگی آن مرد، «توحید فطری» او بود. یعنی بیآلایش با خدای خودش در رابطه است.
ما عموماً با خدای خودمان تکلف داریم، و این تکلف هم عمدتاً ناشی از آموزههای غلط ماست.
یکی از بزرگترین اشتباهاتی که ما در تربیت دینیمان داشتهایم، همین تکلف داشتن در برابر
خداست. یعنی گویی همواره با خدای خودمان در جنگ و نزاع و کشمکشایم. اگر میخواهیم
دنیا را رها کنیم گویی میخواهند تکهای از گوشت تنمان را بکننداگر میخواهیم عبادت کنیم
احساس میکنیم یوغی بر گردنمان انداختهاند که گردنمان را دارد میشکند، هیچکارمان سر
جای خود نیست و به همین خاطر همواره در فشار و عذابیم.
بگذارید اینجا نکتهای را تذکر دهیم. انسان، در سلوک عملی خودش، سه سیر دارد که اگر این
سه سیر را رها کند،یا جابهجایشان نماید،به مقصد نمیرسد. یعنی سیر انسان به سمت خدا،
لاجرم باید در این قالب باشد. این سه سیر چیست؟ آنها را میتوان در سه کلمه خلاصه کرد:
باید، حتماً، مطمئناً.
انسان ناچار است به این نتیجه برسد که من «باید» بندگی خدا کنم. نه اینکه به زور، بلکه با
تعقل به این نتیجه برسد که راه دیگری وجود ندارد. لایمکن الفرار، من حکومته... حالا که به این
نتیجه رسیدم، «حتماً» بندگی خدا میکنم. یعنی در این مرحله، میفهمد که چه خوب است
که کار دست خداست! چرا؟ چون اگر کار دست خدا نبود و کس دیگری غیر از خدا بر عالم
حکومت میکرد، آنوقت چه جهان بیرحمی برپا میشد؟ بنابراین در مرحلۀ باید، میفهمم که
کار دست خداست، و در مرحلۀ حتماً، با خشنودی این مسئله را میپذیرم که چه خوب که
چنین است. بنابراین «حتماً» بندگی خدا میکنم. حتماً همۀ ارتباطم را با خدای خودم
میگذارم، مرحلۀ آخر چیست؟ «مطمئناً». این مرحله را خود خدا به بندهاش میگوید. یعنی
بعد از باید و حتماً، خداوند میفرماید که مطمئناً بندۀ من خواهی شد و من به تو عصمت
میدهم، یعنی راهت را به سمت خودم باز میکنم و تو را برای خودم برمیگزینم. سلامٌ علی
عباد الله الذین اصطفی. یعنی سلام و سلامتی، بر کسانی که خدا آنها را انتخاب کرده است.
ما با خدای خودمان تکلف داریم، چرا؟ چون مربیانمان میخواستهاند معارف را با زور به ما
بقبولانند. مجبورمان کنند که آنها را بپذیریم. در حالی که مرحلۀ اول که همان «باید» باشد،
با فهم آغاز میشود. انسانها باید بفهمند که نمیتوانند از حکومت خداوند بگریزند. باید درک
کنند که راهی جز بندگی خداوند وجود ندارد، این فهم را نمیتوان با اجبار و خشونت به مردم
قبولاند.
آن مردی که در سورۀ یس، از دورترین نقاط شهر نزد مردم آن شهر آمد، انسانی بود که فطرتاً
فهمیده بود که کار دست خداست، پس «باید» خدا را پرستید، و چون انسانها فطرتاً دلسوز
خودشان هستند و نمیخواهند ضرر و زیانی ببینند، به این نتیجه هم رسیده بود که «حتماً»
باید بندگی خدا را بکند. در ادامۀ آیات میبینیم که خداوند، جملههای این مرد دارای فهم فطری
را در قرآن نقل میکند .
۹۲/۱۲/۰۹