علامه طباطبایی این مخمس را،که تضمین غزلی از
حافظ است در سال 1328-1327 شمسی سرود و همراه نامهای به برادر خود،
آیتالله الهی، ارسال کرد و در پایان سروده نوشت: «انتظار میرود این اشعار
را در مجالس خودتان بخوانید.» این شعر بهشرح ذیل است: گفت آن شاه شهیدان که بلا شد سویم با همین قافلهام راه فنا میپویم دست همت ز سراب دو جهان میشویم شور یعقوبکنان یوسف ..........
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود باربربست و به گردش نرسیدیم وبرفت بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم وز پی اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت شد چمان در چمن حسن و لطافت لیکن در گلستان وصالش نچمیدیم و برفت همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت
مولوی ای غم اگر مو شوی پیش منت بار نیست در شکرینه یقین سرکه انکار نیست گر چه تو خون خوارهای رهزن و عیارهای قبله ما غیر آن دلبر عیار نیست کان شکرهاست او مستی سرهاست او ره نبرد با وی آنک مرغ شکرخوار نیست......
مرحوم میرزا اسماعیل
دولابی پیرامون مقام اولیاء خداوند می فرمودند : در دوران جوانی روزی به
نوجوانی برخوردم که به کمال معنوی رسیده بود و از اهالی دولاب بود و او را
می شناختم.پرسید از کجا می آیی؟ گفتم برای زیارت اهل قبور به قبرستان رفته
بودموی پاسخ داد شما که به زیارت اهل قبور می روید،پس به خانه ی ما هم بر ای دیدن بیایید .او تلو یحاً گفت اهل کمال که به موت نائل شده اند حضور در محضرشان اقلاً ، آثار و بر کات زیارت اهل قبور را که در روایات بشارت داده شده است، دارد.
کلامی روح فزا از رساله لقاءالله میرزا جواد ملکی تبریزی : سلطنت معنویه
سلطنت واقعى است؛ مثل سلطنت انسان است به اعضاى خود و قوا و خیال خود.
مثلاً ملاحظه نماید که در وصف سلطنت اخروى، از جمله اخبارى که در باب سلطنت
اهل بهشت وارد شده است که فرمانى از جانب حضرت حق تعالى برایش میاورند که
در آن نوشته است که:جعلتک حیاً لا تموت و تقول للشىء: کن فیکون! من تو را زنده قرار دادم که نمیمیرى! و به چیز مى گویى: باش! و آن مى باشد!..........
یاد ایّامى که در گلشن فغانى داشتم در میان لاله و گل آشیانى داشتم گِرد آن شمع طرب میسوختم پروانه وار پاى آن سرو روان اشک روانى داشتم آتشم برجان ولى ازشکوه لب خاموش بود عشق را ازاشک حسرت ترجمانى داشتم چون سرشک ازشوق بودم خاکبوس درگهى چون غبار از شکر ،سر بر آستانى داشتم در خزان با سرو و نسرینم بهارى تازه بود در زمین با ماه و پروین آسمانى داشتم درد بى عشقى ز جانم برده طاقت ورنه من داشتم آرام تا آرام جانى داشتم بلبل طبعم رهى باشد ز تنهایى خموش نغمه ها بودى مرا تا همزبانى داشتم
حکیم صفای اصفهانی تجلّیگه خود کرد خدا دیده ما را درین دیده در آیید و ببینید خدا را خدا در دل سودا زدگان است بجویید مجویید زمین را و مپویید سما را گدایانِ در فقر و فناییم و گرفتیم به پاداش، سر و افسر سلطان بقا را........
بخشی از کتاب شیعه در اسلام علامه طباطبایی: در عین حال که اکثریت قاطع افراد انسان سرگرم تنظیم امور معاش و تلاش در رفع حوایج زندگى روزانه هستند و به معنویات نمى پردازند، در نهاد این نوع ، غریزه اى..........