تجلّیگه یار
شنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۰۴ ب.ظ
حکیم صفای اصفهانی
تجلّیگه خود کرد خدا دیده ما را
درین دیده در آیید و ببینید خدا را
خدا در دل سودا زدگان است بجویید
مجویید زمین را و مپویید سما را
گدایانِ در فقر و فناییم و گرفتیم
به پاداش، سر و افسر سلطان بقا را
خیالات و هواهاى بدِ خود نپسندیم
بخندیم خیالات و ببندیم هوى را
جم عرش بساطیم و سلیمانِ اولوالامر
هوا گر نشود بنده نشانیم هوا را
بلا را بپرستیم و به رحمت بگزینیم
اگر دوست پسندید ،پسندیم بلا را
طبیبان خداییم و به هر درد دواییم
به جایى که بود درد، فرستیم دوا را
ببندید در مرگ و ز مردن مگریزید
که ما باز نمودیم در دار شفا را
گدایان سلوکیم و شهنشاه ملوکیم
شهنشاه کند سلطنت فقر، گدا را
گذشت از سر سلطانى و شد بنده درویش
شد ار دید فَرِ مملکت فقر و فنا را
بهل بار گل از دوش که بر دل نبود بار
اسیر زن و فرزند و عبید من و ما را
حجاب رخ مقصود، من و ما و شمایید
شمایید ،مبینید من و ما و شما را
پصفا را نتوان یافت که در خانه فقرست
درین خانه بیایید و ببینید صفا را
تجلّیگه خود کرد خدا دیده ما را
درین دیده در آیید و ببینید خدا را
خدا در دل سودا زدگان است بجویید
مجویید زمین را و مپویید سما را
گدایانِ در فقر و فناییم و گرفتیم
به پاداش، سر و افسر سلطان بقا را
خیالات و هواهاى بدِ خود نپسندیم
بخندیم خیالات و ببندیم هوى را
جم عرش بساطیم و سلیمانِ اولوالامر
هوا گر نشود بنده نشانیم هوا را
بلا را بپرستیم و به رحمت بگزینیم
اگر دوست پسندید ،پسندیم بلا را
طبیبان خداییم و به هر درد دواییم
به جایى که بود درد، فرستیم دوا را
ببندید در مرگ و ز مردن مگریزید
که ما باز نمودیم در دار شفا را
گدایان سلوکیم و شهنشاه ملوکیم
شهنشاه کند سلطنت فقر، گدا را
گذشت از سر سلطانى و شد بنده درویش
شد ار دید فَرِ مملکت فقر و فنا را
بهل بار گل از دوش که بر دل نبود بار
اسیر زن و فرزند و عبید من و ما را
حجاب رخ مقصود، من و ما و شمایید
شمایید ،مبینید من و ما و شما را
پصفا را نتوان یافت که در خانه فقرست
درین خانه بیایید و ببینید صفا را
۹۲/۱۱/۲۶