اندیشه 2
شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۲، ۰۹:۵۵ ب.ظ
شیخ محمود شبستری در گلشن راز می فر ماید:
در این ره اولیا باز از پس و پیش نشانی دادهاند از منزل خویش
به حدّ خویش چون گشتند واقف سخن گفتند در معروف و عارف
یکی از بحر وحدت گفت انا الحق یکی از قرب و بعد و سیر زورق
یکی را علم ظاهر بود حاصل نشانی داد از خشکی ساحل
یکی گوهر برآورد و هدف شد یکی بگذاشت آن نزد صدف شد
یکی در جزو و کلّ گفت این سخن باز یکی کرد از قدیم و محدث آغاز
یکی از زلف و خال و خط بیان کرد شراب و شمع و شاهد را عیان کرد
یکی از هستی خود گفت و پندار یکی مستغرق بت گشت و زنار
سخنها چون به وفق منزل افتاد در افهام خلایق مشکل افتاد
هر کسی از آنجایی که میبیند، حرف میزند. بنابراین بعضی رو به پایین حرف میزنند، مثلاً عارفی به یک وادیی رسیده است،و مسیری که تا الآن آمده است را تعریف میکند،یک کسی بالاتر است ، دارد تکۀ بالاتر را تعریف میکند . بنابراین این حرف های گوناگونی را که رهروان طریقۀحقّۀ قرآن و اهل بیت می گویند و گاه به ظاهر متناقض است در نظر کسانی که حاذق باشند و در مراتب بالای حقیقت قرار گرفته باشند، تضادی با هم ندارند، بلکه تفاوت دیدگاه و ظرفیت دارند.
یک دورهای پیغمبر اکرم (ص)،مسلمانان را با یکدیگر برادر کرد. که وظایفشان از برادران واقعی هم بالاتر بود، یعنی رابطهشان خیلی به هم نزدیکتر بود. خود پیغمبر(ص)هم با امیرالمومنین علی(ع)برادر شد. ابوذر و سلمان هم با هم برادر شدند، یعنی در نظر مردم، اینقدر رابطۀ آنهابه هم نزدیک بود. اما با این حال امیرالمونین (ع)فرمودند: لَو علم أباذر، ما فی قلب سلمان، لکفرته وقتلته و لقد آخاهم رسول الله. یعنی اگر ابوذر میدانست در قلب سلمان چه میگذرد،از مراتب ایمان – حتماً کافرش میپنداشت و میکشتش . این در حالی بود که رسول الله، آن دو را با هم برادر کرده بود. سلمان با ابوذر مشکلی نداشت، چون بالا بود، و احوال ابوذر را میفهمید، اماسلمان اگر چیزی از احوالات خود به ابوذر میگفت،أباذر نمیتوانست درک کند،و آن مطلب را کفر وگوینده را کافر می پنداشت . بر طبق قاعدۀ الناس، أعداء ما جهلوا ، مردم دشمن آن چیزی هستندکه نمیدانند.هر چیزی که نمیدانند میگویند نیست یا فکر میکننددروغ است ،یا اشتباه است . و ابوذر هم مستثنی نیست ، اگرچه ابوذر انسان بسیار بلند مرتبه ای است و واقعا یک انسان معنوی است.این شاهد مثالی است برای حرفی که ابتدا آوردیم . پس نباید گیج شد،چرا که تفاوت راهها و سخنهانشاندهندۀ تفاوت جایگاههاست. دو نفری که خیلی هم بزرگ هستند، این میگوید آن کافر است، آن یکی میگوید این چیزی نفهمیده است اما همینهاهمه میآیندحرم حضرت رضا (ع) جمع میشوند. چرا که امام که مرتبه بالاتر را دارد، نسبت به راههای اینها سعه دارد.
این به دلیل آن است که راههای انسانها ، ابتدائاً همگی در حدّ ظرفیت خود افراد است ، خداوند متعال در قرآن می فرماید : کلٌ یعمل علی شاکلته [ یعنی هر کس بر طبق شاکله و ظرفیت و استعداد خویش عمل می کند ] و به همین خاطر در ابتدای سیر افراد اداراکات معنوی آنها با حقایق أصیل عالم، در بسیاری از موارد دقیقاً منطبق نیست.
در این ره اولیا باز از پس و پیش نشانی دادهاند از منزل خویش
به حدّ خویش چون گشتند واقف سخن گفتند در معروف و عارف
یکی از بحر وحدت گفت انا الحق یکی از قرب و بعد و سیر زورق
یکی را علم ظاهر بود حاصل نشانی داد از خشکی ساحل
یکی گوهر برآورد و هدف شد یکی بگذاشت آن نزد صدف شد
یکی در جزو و کلّ گفت این سخن باز یکی کرد از قدیم و محدث آغاز
یکی از زلف و خال و خط بیان کرد شراب و شمع و شاهد را عیان کرد
یکی از هستی خود گفت و پندار یکی مستغرق بت گشت و زنار
سخنها چون به وفق منزل افتاد در افهام خلایق مشکل افتاد
هر کسی از آنجایی که میبیند، حرف میزند. بنابراین بعضی رو به پایین حرف میزنند، مثلاً عارفی به یک وادیی رسیده است،و مسیری که تا الآن آمده است را تعریف میکند،یک کسی بالاتر است ، دارد تکۀ بالاتر را تعریف میکند . بنابراین این حرف های گوناگونی را که رهروان طریقۀحقّۀ قرآن و اهل بیت می گویند و گاه به ظاهر متناقض است در نظر کسانی که حاذق باشند و در مراتب بالای حقیقت قرار گرفته باشند، تضادی با هم ندارند، بلکه تفاوت دیدگاه و ظرفیت دارند.
یک دورهای پیغمبر اکرم (ص)،مسلمانان را با یکدیگر برادر کرد. که وظایفشان از برادران واقعی هم بالاتر بود، یعنی رابطهشان خیلی به هم نزدیکتر بود. خود پیغمبر(ص)هم با امیرالمومنین علی(ع)برادر شد. ابوذر و سلمان هم با هم برادر شدند، یعنی در نظر مردم، اینقدر رابطۀ آنهابه هم نزدیک بود. اما با این حال امیرالمونین (ع)فرمودند: لَو علم أباذر، ما فی قلب سلمان، لکفرته وقتلته و لقد آخاهم رسول الله. یعنی اگر ابوذر میدانست در قلب سلمان چه میگذرد،از مراتب ایمان – حتماً کافرش میپنداشت و میکشتش . این در حالی بود که رسول الله، آن دو را با هم برادر کرده بود. سلمان با ابوذر مشکلی نداشت، چون بالا بود، و احوال ابوذر را میفهمید، اماسلمان اگر چیزی از احوالات خود به ابوذر میگفت،أباذر نمیتوانست درک کند،و آن مطلب را کفر وگوینده را کافر می پنداشت . بر طبق قاعدۀ الناس، أعداء ما جهلوا ، مردم دشمن آن چیزی هستندکه نمیدانند.هر چیزی که نمیدانند میگویند نیست یا فکر میکننددروغ است ،یا اشتباه است . و ابوذر هم مستثنی نیست ، اگرچه ابوذر انسان بسیار بلند مرتبه ای است و واقعا یک انسان معنوی است.این شاهد مثالی است برای حرفی که ابتدا آوردیم . پس نباید گیج شد،چرا که تفاوت راهها و سخنهانشاندهندۀ تفاوت جایگاههاست. دو نفری که خیلی هم بزرگ هستند، این میگوید آن کافر است، آن یکی میگوید این چیزی نفهمیده است اما همینهاهمه میآیندحرم حضرت رضا (ع) جمع میشوند. چرا که امام که مرتبه بالاتر را دارد، نسبت به راههای اینها سعه دارد.
این به دلیل آن است که راههای انسانها ، ابتدائاً همگی در حدّ ظرفیت خود افراد است ، خداوند متعال در قرآن می فرماید : کلٌ یعمل علی شاکلته [ یعنی هر کس بر طبق شاکله و ظرفیت و استعداد خویش عمل می کند ] و به همین خاطر در ابتدای سیر افراد اداراکات معنوی آنها با حقایق أصیل عالم، در بسیاری از موارد دقیقاً منطبق نیست.
۹۲/۱۱/۰۵