نفی خواطر
میفرمودند: اگر نفى خواطر براى سالک خوب صورت گیرد، بالاخره وى را به عالم نیستى میرساند که هستى محض است، بطورى که دیگر نه تنها خاطرهاى بر او وارد نمىشود بلکه ممکن نیست وارد شود. و چنان در عالم توحید مستغرق میگردد که مجال نزول به کثرات را پیدا نمىکند و خطرهاى بر او نمىگذرد؛ تو گوئى میان او و میان خواطر سدّ سکندر کشیدهاند که بههیچوجه قابل شکاف و رخنه و ثلمه نمىباشد.
در این حال است که خاطرات با اجازۀ وى و با اذن نفسانى وى وارد مىشوند. یعنى اگر اجازه دهد خاطرهاى بر ذهنش عبور مىکند، و إلاّ فَلا.
و بنابراین، حال سالک در این حال با حال پیشین او کاملاً در دو جهت متعاکس قرار میگیرند. در وهلۀ اوّل خواطر بدون اذن و رخصت او هجوم مىنمودند و زوایاى قلب را تصرّف میکردند و بقول ما کودتائى در دل او حاصل مىشد که باید سالک با رنج و تعب مدّتها زحمت بکشد تا بتواند حضور قلب پیدا کند و خواطر را بالمرّه دفع نماید؛ و لیکن در این وهله سالک پیوسته با خدا و در حرم خداست و خاطرهاى حقّ ورود ندارد. ممکن است روزها و ماهها بگذرد و خاطرهاى بر ذهنش مرور ننماید مگر خاطرات نیک و بدون ضرر که لازمۀ زندگى و معیشت است، مثل لزوم آب آشامیدن در موقع عطش و پاسخ سلام دادن در موقع سلام کردن و أمثال ذلک.
اینجاست که فرق میان سالک راستین و مدّعیان سلوک واضح مىشود؛ و مرد وارد در حرم از شخص مدّعى ورود جدا میگردد؛ و آنکه به حقیقت عبادت و عبودیّت پیوسته است با آنکه از روى تصنّع و خودساختگى بدون ادراک لذّت عبادت، خود را عابد و زاهد مىشمرد و به قیام و قعود و رکوع و سجود اشتغال مىورزد، متمایز مىشود
. وَ قُلْ لِقَتیلِ الْحُبِّ وَفَّیْتَ حَقَّهُ وَ لِلْمُدَّعى هَیْهاتَ ما الْکَحَلُ الْکَحِلُ
«و به کشتۀ راه عشق بگو: از عهدۀ وفاى حقّ عشق برآمدى! و به مدّعى راه عشق بگو: هیهات از اینکه بتوانى از عهدۀ وفاى حقّ عشق برآئى! هیچگاه شخص سرمه به چشم کشیده و تصنّعاً مژگان را سیاه کرده، مانند شخص سیاه مژگان نخواهد بود»