الکهف الحصین
دوشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۴۷ ب.ظ
بخشی از سخنرانی حجةالاسلام و المسلمین فرحزاد:
آیت الله بهاالدینی می فرمودند که کشاورزان بارها در برف و بوران و سرما می آمدند می گفتند که گرگ های گرسنه به ما حمله می کنند می گوییم به حق حضرت امیرالمونین با ما کاری نداشته باش گرگ سرش را پائین می انداخت و می رفت.
امید ما به دستگیری این خانواده است.مرحوم آیت الله میلانی خیلی شخص بزرگواری بوده است قبل از انقلاب ایشان فوت کردند علامه طباطایی ایشان را اعلم می دانستند حضرت آقا از شاگردان ایشان بوده اند. روزی به یکی از وعاظ مشهد می فرمایند که شما که می روی این هیئت ها چند تا از این جوان های با صفای هیئتی را بیاور کارشان دارم. می گوید چند جوان هیئتی را برداشتم و نزد ایشان بردم. جوان ها یکی یکی داخل اتاق ایشان می رفتند و با چشم گریان می آمدند بیرون. با یکی از جوان ها من هم وارد اتاق شدم دیدم که این مرجع تقلید کنار اتاق نشسته. از این جوان ها می پرسد که امام حسین علیه السلام را دوست داری؟ خیلی دوست داری؟ حاضر همه چیزت را در راه او بدهی؟ آنقدر از این سوال ها می پرسید تا این جوان ها به گریه می افتادند. بعد ایشان می فرمود این اشک هایت را به کفن من بمال تا به برکت این اشک ها دست من را هم بگیرند.من گفتم آقا شما مرجع تقلیدید شما خودتان… ایشان فرمود. فلانی ما یک حسین زهرا بیشتر نداریم بلکه به برکت او دست ما را هم بگیرند.
آیت الله بهاالدینی می فرمودند که کشاورزان بارها در برف و بوران و سرما می آمدند می گفتند که گرگ های گرسنه به ما حمله می کنند می گوییم به حق حضرت امیرالمونین با ما کاری نداشته باش گرگ سرش را پائین می انداخت و می رفت.
امید ما به دستگیری این خانواده است.مرحوم آیت الله میلانی خیلی شخص بزرگواری بوده است قبل از انقلاب ایشان فوت کردند علامه طباطایی ایشان را اعلم می دانستند حضرت آقا از شاگردان ایشان بوده اند. روزی به یکی از وعاظ مشهد می فرمایند که شما که می روی این هیئت ها چند تا از این جوان های با صفای هیئتی را بیاور کارشان دارم. می گوید چند جوان هیئتی را برداشتم و نزد ایشان بردم. جوان ها یکی یکی داخل اتاق ایشان می رفتند و با چشم گریان می آمدند بیرون. با یکی از جوان ها من هم وارد اتاق شدم دیدم که این مرجع تقلید کنار اتاق نشسته. از این جوان ها می پرسد که امام حسین علیه السلام را دوست داری؟ خیلی دوست داری؟ حاضر همه چیزت را در راه او بدهی؟ آنقدر از این سوال ها می پرسید تا این جوان ها به گریه می افتادند. بعد ایشان می فرمود این اشک هایت را به کفن من بمال تا به برکت این اشک ها دست من را هم بگیرند.من گفتم آقا شما مرجع تقلیدید شما خودتان… ایشان فرمود. فلانی ما یک حسین زهرا بیشتر نداریم بلکه به برکت او دست ما را هم بگیرند.
۹۳/۰۳/۲۶
اگر میشود، قبل ماه رمضان درباره ی این ماه مطلب بگذارید
با تشکر