هو

معارف

هو

معارف

هو

پربیننده ترین مطالب

  • ۱۲ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۳۱ توکل

آخرین نظرات

قرب حق

دوشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۳۶ ب.ظ

قسمتی از درس اخلاق آیت الله حاج شیخ محمد تقی آملی از اکابر شاگردان آیت الله سید علی قاضی طباطبایی:
قرب به خدا چیست ؟
حاصل آن که ؛ محبت حق نسبت به عبد عبارت است از رفع حجاب از عبد تا برسد به جایى که مشاهده کند حق را به رویت قلبى و در این باره روایات و ادعیه بسیار است که حق جل جلاله العظیم منزه از این است که به چشم سر دیده شود لکن به چشم بصیرت و چشم دل دیده مى شود و چون چنین شود پس رفع حجاب شده است از عبد چنین صفت محبت حق است نسبت به بنده که تمکین نماید حق بنده خود را در مقام قرب و بارگاه عزتش این بساط پایش جلوتر باشد نزد حق محبوبتر و پسندیده تر است ؛ چنانچه حضرت خاتم النبیین صلى الله علیه و آله در مقام قرب رسد به جایى که جبرئیل علیه السلام در رفتار واماند و گفت : لو دنوت انمله لا حترقت ؛ اگر به اندازه سر انگشتى نزدیک تر شوم هر آینه مى سوزم ! لکن راه دادن حق عبد را به مقام بساط قربش به دو قسم متصور است که به یک قسمش محبت حق در او تصور دارد و به یک قسمش ندارد اگر بخواهیم در مخلوق مثال بزنیم آن است که بگوییم گاهى پادشاه بعض از رعایا را در بارگاه خویش راه مى دهد از جهت آن که احتیاج به او دارد مانند پیش ‍ خدمت مخصوص یا رئیس الوزراء و یا مانند دربان در خانه او و گاهى تمکین شخص را نه از جهت احتیاج است ؛ زیرا ممکن است احتیاج پادشاه باشد بلکه صرفا براى آن است که مى خواهد وزراء مشرف به شرف شوند و لقاء خود که در این تشرف نعمى به شاه نمى رسد و هر چه مى رسد به او مى رسد اینک مى گوییم محبت حق عبارت است از تمکین او بنده را در بساط قرب به طریق اعظام و اکرام و معاذبالله که حق جل شانه نظر استفاده از طرف عبدش داشته باشد و الا لازم مى آید که مستعمل به فعل خلق بوده باشد و این موجب نقص است . و قسم دوم نیز بر دو قسم است که یکى در حق تصور دارد و یکى ندارد و مثالش در مخلوق بدین نحو است که قرب شخصى نسبت به شخص تاره قرب مکانى است مانند آن که یکى در قم است و یکى در کربلا، پس قرب این دو نفر به آن است که به سوى یکدیگر حرکت نمایند تا در بین راه یکدیگر را ملاقات کرده و به هم نزدیک شوند و این نحو از قرب صفتى است که از هر او حاصل شد، یعنى رفع بعد به فعل دو تایى انجام پذیرفت و تاره این طور نیست بلکه یکى از این دو نفر در جاى خود ثابت است و دیگرى حرکت مى نماید و خود را به او مى رساند؛ پس این نحو از تقرب ناشى از حرکت یکى شد. اینک گوییم قرب حق نسبت به بنده اش از این قسم است که حق جل جلاله العظیم لا یتبدل و لا یتغیر است که تحول و تغیرى در ذات مقدس او نمى باشد و بلکه در ناحیه صفت عبد تحول و تغیر پیدا مى شود بدین گونه بنده نزدیک به حق مى شود لکن قرب و بعد این طورى نیز بر دو قسم است که قسمتى در حق تصور مى شود و قسمتى نمى شود و مثالش در مخلوق آن که در کربلاى معلاست حرکت مى کند و خود را به آن که در نجف اشرف است مى رساند، پس این نحو از قرب ، قرب مکانى است و قرب بنده به حق ، قرب مکانى نیست ؛ زیرا خدا در همه جا موجود است ؛ چنانچه حضرت رسول صلى الله علیه و آله فرمود: لا تفضلونى على اخى یونس ؛ یعنى معراج مرا که رفتم به معراج و به پشت بام عالم پاى نهادم و به مقام قاب قوسین او ادنى رسیدم و با خدا تکلم نمودم بر معراجى را که یونس علیه السلام در شکم ماهى در قعر دریا رفت ترجیح و تفضیل ندهید؛ زیرا که در آنجا با خداى تکلم کرد و من هم در عرش تکلم کردم . پس این سنخ از قرب که مکانى باشد در حق تصورپذیر نیست . و قسم دوم آن است که قرب بنده به حق را بگوییم چون قرب شاگرد است نسبت به استاد که قرب مکانى نیست به جهت آن که ممکن است شاگرد به وسیله پست و نامه اخذ مسائل از استاد نماید و بلکه قرب او به استاد عبارت است از قرب صفتى و این نیز بر دو قسم است قسمتى در حق تصور دارد و قسمتى ندارد و مثالش در مخلوق این طور است که شاگردى که به حرکت علمى خود را قریب به استاد مى شود خالى از سه جور نیست :
اول آن که در حرکتش ممکن است از استاد جلوتر بیفتد و در فهم موضوعات و مطالب قوى تر از استاد باشد و اعلم از او شود، دوم آن که ممکن است هم دوش و هم درجه با استادش شود و این دو قسم در حق تصور ندارد به جهت آن که صفات جلال و جمال حق غیر محدود است و کدام بنده اى است که بتواند خود را به صفات غیر متناهى حق برساند تا چه رسد که از او بالاتر شود.
پس بنده در قسمت صفات سیر مى کند و مى رسد به آن اندازه که لیاقت و مناسبت استعداد را دارد در حیث مقامش و این چنین قرب صفتى که در طرف حق حرکتى نیست و بلکه حرکت از طرف بنده است آن هم حرکت روحى اسم چنین صفتى را محبت خدا نامند نسبت به بنده و نتیجه آن که قرب به حق از ناحیه عبد پیدا مى شود نه از ناحیه حق ، مانند معروفیت حق که در حدیث قدسى فرماید:
کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکى اعرف .  که معروفیت حق از ناحیه عبد است که در او حالتى پیدا مى شود که عبد معروفیت پیدا مى کند براى حق .
پس محبت حق نسبت به عبد عبارت است از نزدیک کردنش بنده را به بساط قرب بدون این که تغییرى در ذات مقدسش پیدا شود ولو این که صفت قرب باشد و این تقرب ، تقرب صفتى است نه مکانى ، یعنى به اتصاف بنده است به صفات ملکوتى و روحانى که فرموده اند: تخلقوا باخلاق الله و اتصفوا بصفات الله ؛ یعنى خودتان را متخلق کنید به اخلاق خدا و متصف نمایید به صفات او که اگر عبد بخواهد به مقام قرب برسد راه اول باید نجنب از صفات رذیله و حیوانى نماید و تهذیب کند روح خویش را از اخلاق ناپاک و سپس متخلق سازد خود را به مکارم اخلاق و این عبارت است از قرب صفتى یعنى ممکن است دو نفر در مکان واحدى نباشند و حال آن که یکى پلید است و دیگرى سعید و نزد خدا یکى مقبوض است و یکى محبوب ، آن از جهت اتصافش به صفات رذیله و این از جهت اتصافش به صفات حسنه و چون منتها براى صفات حق نیست پس منتها براى قرب هم نیست و از روى همین جهت است که به پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله آن یگانه منبع علم و دانش مى فرماید: وقل رب زدنى علما ؛ یعنى اى پیغمبر صلى الله علیه و آله اگر چه رسیدى به مقام قاب قوسین او ادنى که هیچ ملکى و هیچ مرسلى در مقام به تو نرسیده و نخواهد رسید لکن بدان که نرسیده اى به حالى که نهایت داشته باشد چون چنین است طلب کن از پروردگار خود زیادتى علم را.
حاصل آن که ، همان طورى که در محبت عبد نسبت به حق علائمى داشت در محبت حق نسبت به عبد هم آثار و علائمى موجود است : اول از علاماتش این است که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: اذ احب الله عبدا ابتلاه و اذا احبه الحب البالغ افتناه . قیل : و ما افتناوه ؟ لما یترک له اهلا و لا ماالا ؛ یعنى چون خداوند دوست داشته باشد بنده اش را مبتلا مى کند او را به بلاهایى و چون شدت کند محبتش افتنا مى کند او را، پرسیدند از حضرت که افتنا یعنى چه ؟ فرمود: یعنى آن که باقى نمى گذارد براى او نه اهل و نه اولادى را که مجردش مى کند از هر چیزى و امید شر از همه طرف قطع مى نماید به سوى خود که در هیچ چیزى غیر از خدا توجه نداشته باشد.
و در روایت دیگر فرمود: اذا احب الله عبدا ابتلاه فان صبر اجتباه و ان رضى اصطفاه ؛  یعنى چون خدا بنده اش را دوست داشته باشد مبتلا مى کند او را به جهت آن که باید در دل او چیزى غیر از محبت حق جاى گزین نشود و لذا چون حضرت عیسى علیه السلام مى خوابید روى زمین مى خوابید، وقتى را با خود اندیشید که سنگى را بیاورم و به زیر سر بگذارم چون سنگ را به زیر سر گذاشت شیطان ملعون آمد و گفت : اى عیسى ، تو هم که مایل به دنیا شدى که تازه براى خود تهیه متکا مى کنى ؛ پس حضرت سنگ را فورا دور انداخت و باز سر خود را روى زمین گذارد. حال محب نسبت به محبوب این طور است که باید به کلى نفس او از گذاشتن یک سنگ به زیر سر هم خوشى و راحتى نبیند و بلکه خوشى او و هواى او خوشى و هواى محبوب باشد پس چقدر بى محبت است کسى که دست ها را به سوى حق بلند مى کند و به گفتن یا الله ، از خدا، غیر خدا را طلب مى نماید؟!
پس اگر بنده صبر کرد در بلایى که از جانب حق به او مى رسد برمى گزیند و انتخاب مى کند او را از میان مردم و اگر راضى شود بر بلاى حق از مخصوصین درگاه خویش قرارش مى دهد که اصطفى از ماده صفوه است و صفایاى الملوک اشخاصى هستند که فقط مخصوص به شاهد یا چیزهایى مى باشند که مختص به شخص اول مملکت اند؛ پس میان بندگان گاهى خدا برمى گزیند بعضى را لکن مقام اصطفایى ندارد و گاهى هم او را ملقب به لقب مصطفى مى کند یعنى او را مخصوص به خود مى کند و این مقام ، مقام بسیار شامخى است که بهتر از این مقام براى احدى میسر نمى شود.
۹۳/۰۱/۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰
علی بزّازی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی