طریق وصال
بخشی از کتاب بحر المعارف نوشته مولی عبد الصمد همدانی :
فصل [14]: [در طرق وصول الى الله تعالى]
اى عزیز! در وصول به معرفة الله خلاف دارند که به چه طریق حاصل مى شود بعضى را اعتقاد آن است که باید به ریاضت و تهذیب اخلاق و تبدیل آن کوشد و هر صفتى از صفات نفسانیه را که ذمیمه است و بیمارى دل از آن است به ضد آن صفت معالجه نماید، زیرا که ((العلاج بالاضداد)). مثلا صفت بخل را به بذل مال و ایثار آن باید معالجه نمود.
و این طریقى است مقبول ، لکن عمرها باید صرف شود که تا یک صفت ذمیمه به حمیده مبدل نشود؛ و این نیز بالکلیه مبدل نشود زیرا که جبلى انسان است ؛ و مقصود نیز از ازاله بالمره نیست - چنان چه در مرتبه دوم انشاء الله بیاید - بلکه به حد اعتدال در آوردن این صفات است . و دیگر آن که چون به طریق مجاهده رفع شود چون یک دقیقه از محافظت نفس غافل گردد باز نفس سرکشى آغاز کند و افسار پاره نماید و روى به موقع خود آورد، بلکه سگ نفس را هر چند بیشتر بندد گرسنه تر بود، آن ساعت که از قید ریاضت خلاص یابد شره و حرص او از آن چه بوده زیاده شود، چنان چه مى بینیم که مرتاضین بعد از ریاضت ، اضعاف [و] مضاعف دیگران چیز مى خورند. و اگر سالک خواهد که به ریاضت از صفات ذمیمه خلاصى یابد عمرى از عهده راه و روش یک مقام و یک صفت نتواند بیرون آمد و چون در پرورش صفتى شروع نماید صفت دیگر خلل پذیرد. پس کار به مجاهده برنیاید.
فهذه الطریقة طریقة ارباب المجاهدة و الریاضة فِى تبدیل الاخلاق و تزکیة النفس و تصفیة القلب و تجلیة الروح و السعى فیما یتعلق بعمارة الباطن ، فهذه الطریقة تسمى بطریقة الابرار.
پس این روش روش کسانى است که در تبدیل اخلاق زشت به نیک و پاکسازى نفس و پیراسته ساختن دل و صیقلى دادن روح و کوشش در آن چه که مربوط به عمارت باطن است راه مجاهده و ریاضت را پیشنهاد مى کنند، و این روش ((روش ابرار و نیکان )) نام دارد.
و الثانیة : طریقة ارباب المعاملات بکثرة الصوم و الصلاة و تلاوة القرآن و الحج و الجهاد و غیرها من الاعمال الظاهرة . و هو طریق الاخیار، قَالَوا صلون بهذه الطریقة فِى الزمان الطویل قلیل ، و هکذا الطریقة الاولى اَلَّتِى هى طریقة ارباب المجاهدة و الریاضة ، لکن الواصلین بالاولى اکثر، و وجود ذلک من النوادر، کما سال ابن منصور عن ابراهیم الخواص : فِى اى مقام تروض نفسک ؟ قَالَ: اروض نفسى فِى مقام التوکل کل منذ ثلاثین سنه . فقَالَ: افنیت عمرک فِى عمارة الباطن فاین انت من الفناء فِى الله ؟
و روش دوم : روش ارباب معاملات است که به بسیار روزه داشتن و نماز خواندن و تلاوت قرآن و حج و جهاد و اعمال ظاهرى دیگر تهذیب نفس کنند.
و این ((روش اخیار و خوبان)) است . و کسانى که از این راه به وصال حق رسیده اند، در زمان هاى دراز بسى اندکند و همچنین است روش اول که روش ارباب مجاهده و ریاضت است ، ولى واصلین از طریق روش اول بیشترند و با این حال بسیار کمیابند، چنان که ابن منصور از ابراهیم خواص پرسید: در چه مرحله اى از ریاضت نفس هستى ؟ گفت : سى سال است که خود را در مقام توکل ریاضت مى دهم . سائل گفت : تو عمر خود را در عمارت و آبادانى باطن سپرى ساختى پس کى مى توانى به مقام فناء فِى الله برسى ؟
و ثالثها: طریق السائلین الى الله و الطائرین بالله ، و هو طریق الشطار من اهل محبة الله فِى جادة المحبة . فالواصلون منهم فِى البدایات اکثر من غیرهم فِى النهایات . فهذه الطریقة هى المختار، و مبنیة على الموت بالارادة ، و سیاتى تفصیله انشاء الله تعالى فِى المترتبة الثالثة .
و روش سوم : روش کسانى است که به سوى خداوند رهسپارند و به نیروى الهى پرواز کنند، و آن روش شطار است که از اهل محبت و دوستى خدا بوده و در جاده محبت گام نهاده اند. و شمار کسانى که در ابتداى این راهند و تازه آن را شروع کرده اند و به مقام وصل رسیده اند از شمار کسانى که در نهایت آن دو راه دیگرند بیشتر است .و این روش مورد انتخاب ماست ، و این روش مبنى بر موت ارادى و اختیارى است ، و تفصیل آن در مرتبه سوم [از حکمت عملى] - به خواست خدا - خواهد آمد.
پس طریقه عاشقان ، دیگر است و طریقه زاهدان ، دیگر. زاهدان در تهذیب اخلاق و ترغیب احوال و اعمال و ترقى درجات مشغول شوند و نخواهند که از اعمال و اورادشان چیزى ترک شود. اما عاشقان در خرابى ظاهر و تعمیر باطن کوشند.
اى عزیز! هر کس به خدا رسید به جذبه الهى رسید و من لا فلا. به اکتساب و مجاهده [شخص] مرد نیک مى تواند شد و از ابرار موعود مى تواند بود، اما درجات قرب بی جذبه میّسر نیست .
((این کار دولت است کنون تا که را رسد.))
و چگونه به اکتساب رفع حجاب تواند کرد و نفس اکتساب ، از حجب است . هر حجاب ، به اکتساب گیریم که رفع شود حجاب اکتساب را به چه رفع توان کرد؟
اى عزیز! میان بنده و خدا حجاب بسیار است از نور و ظلمت . ارتفاع حجب ظلمانى به انتفاء آن است ، و ارتفاع حجب نورانى به انتفاء التفات به آن است .
انتفاء التفات گفتم نه نفِى التفات ، چه نفِى التفات ، التفات به آن است ، چگونه التفات به التفات منتفِى گردد [که] خون به خون شستن محال است . ذکر، حجاب است و معرفت ، حجاب است و محبت ، حجاب است ، و چنین حجب را رفع میسر نیست مگر آن که انوار الهى بر دیده سالک غالب آید و او را از او باز ستاند و او را التفات به خود و اوصاف خود و ابتهاج و مسرت به کمالات خود نماند و بنده خدا گردد، که تا غایت بنده ذکر و محبت و معرفت بود بنده ذکر و بنده محبت بود نه بنده مذکور و محبوب ، و بنده معرفت بود نه بنده معرفت . ((هر چه در بند آنى بنده آنى)).
سالک باید در بند گشایش و عدم گشایش نباشد. تا بنده در این بنده است نه بنده خداست . مال جویان عاشق مالند و این کس عاشق عشق ، و هر دو محجوبند، چه مال و عشق غیر خداست .
به هر چه از دوست وامانى چه زشت آن نقش چه زیبا
مکان کز بهر حق جویى چه جابلقا چه جابلسا
و مراد از مجذوب نه مسلوب التمیز است بلکه منفرد از غیر خدا، از مَن عدا و ما عدا، فهو من الله و الى الله و مع الله و بالله و فِى الله .
ذوالنون مصرى مى گوید که : روزى پادشاه زاده اى با کوکبه تمام از در مسجد من بگذشت و من این سخن مى گفتم که : هیچ احمق تر از آن ضعیف نبود که با قوى تر از خود درهم مى شود. و او در آمد و گفت : این چه سخن است ؟ گفت : آدمى ضعیف چه چیز است که با خداى قوى در هم مى شود؟! آن جوان را لون متغیر شد و برفت . روز دیگر باز آمد و گفت : طریق به خداى تعالى چیست ؟ گفتم : یک طریق اسهل است و طریق دیگر اکبر. اگر طریق کوچکتر خواهى ترک دنیا و ترک لذات و ترک معاصى ، و اگر اکبر را مى خواهى ترک هر چه غیر از حق تعالى است و دل را از همه خالى کردن .
آن جوان گفت : لا والله لا اختار الا الطریق الاکبر. روز دیگر پشمینه پوشید و در کار شد تا از جمله ابدالان شد.
مصعب که از جمله اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بود پوست گوسفند پوشیده بود و به خدمت حضرت آمد، حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم او را دید به اصحاب خطاب کرد و گفت :
انظروا الى هَذَا [الرجل] اَلَّذِى نوّر الله قلبه ، لقد رایته بین ابویه یغذواءِنَّهُ باطیب الطعام و الشراب ، و لقد رایت علیه حلة شراه بمائتى درهم ، فدعاه حب الله و رسوله الى ما ترون .
به این مردى که خداوند دل او را روشن کرده است بنگرید، من خودم او را دیدم که نزد پدر و مادرش زندگى مى کرد و او را پاکیزه ترین خوراک ها و نوشیدنى ها مى خوراندند، و حله اى بر تن او دیدم که به دویست درهم خریده بود، ولى دوستى خدا و رسولش او را به این شکلى که مى بینید فرا خوانده است .