شور عشق
اوحدی مراغه ای
ما به ابد میبریم ،عشق ترا از ازل در همه عالم که دید ،عشق چنین بیخلل؟
از سر من شور تو ،هیچ نیاید برون گر چه سر آید زمان ،ور چه در آید اجل
هیچ کسم، گر بدل بر تو گزینم به دل هیچ کسی ،خود به دل بر تو گزیند بدل؟
شمع ،لبت را بدید، مهر گرفت از عقیق موم دهانت بدید، مهر گرفت از عسل
راهرو عقل را زلف تو ،دارالامان کار کن روح را لطف تو ،بیتالعمل
بوده ز جور تو ما ،در همه وقتی زبون گشته به مهر تو ما ،در همه گیتی مثل
ما و شبستان تو مورچه و تخت جم وصل تو و جان ما ،یوسف و سیم دغل
زلف تو تن را نوشت، سورهٔ نون بر ورق قد تو دل را نهاد ،لوح الف در بغل
چشم مرا از لبت ،نیست گزیری که هست لعل لبت را شکر، چشم سرم را سبل
فوت نشد نکتهای از کشش و از چشش با لب و زلف ترا ،مرتبهٔ عقد و حل
اوحدی از دیر باز فتنهٔ تست، ای غزال
تا نشود ناامید ، زود نیوش ، این غزل